کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمش
لغتنامه دهخدا
غمش . [ غ َم َ ] (ع مص ) تاریک شدن نظر کسی از گرسنگی یا تشنگی .و یا بمهمله سوء البصر اصلی ، و بمعجمه عارضی که میرود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ضعیف شدن چشم با جریان اشک در اکثر اوقات . صفت آن اغمش است . (از المنجد).
-
واژههای مشابه
-
غمش خانه
لغتنامه دهخدا
غمش خانه .[ غ ُ م ُ ن َ ] (اِخ ) تلفظ عربی گموش خانه . نام شهری است در ترکیه . رجوع به گموشخانه و اعلام المنجد شود.
-
واژههای همآوا
-
قمش
لغتنامه دهخدا
قمش . [ ق َ ](ع ص ) ردی و هیچکاره از هر چیز. (اقرب الموارد). ج ،قُماش . (اقرب الموارد). || (مص ) فراهم آوردن چیزی از هر جای . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قمش
لغتنامه دهخدا
قمش . [ق ُ م ِ ] (اِخ ) ده کوچک تازه آبادی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 39هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و یک هزارگزی سخر. سکنه ٔ آن 40 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
جستوجو در متن
-
ظهوری
لغتنامه دهخدا
ظهوری . [ ظُ ] (اِخ ) تبریزی . شاعری است . از اوست :چه رشک میبری ای دل به کشتگان غمش تو هم به مقصد خود میرسی شتاب مکن .
-
پیرکنعانی
لغتنامه دهخدا
پیرکنعانی . [ رِ ک َ ] (اِخ ) پیر کنعان . یعقوب پیغمبر : یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی .حافظ.
-
سبزشیرین
لغتنامه دهخدا
سبزشیرین . [ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از معشوق سبزرنگ . (آنندراج ) : دل به تلخی ّ غمش آسان تواند ساختن گر تواند ساختن آن سبزشیرین با دلم .تشبیهی (از آنندراج ).
-
قوت داشتن
لغتنامه دهخدا
قوت داشتن . [ ق ُوْ وَ ت َ] (مص مرکب ) نیرومند بودن . طاقت داشتن : ساعد دل چون نداشت قوت بازوی صبردست غمش درشکست پنجه ٔ نیروی من .سعدی .
-
حلمی
لغتنامه دهخدا
حلمی . [ ح ِ ] (اِخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی اصفهان است . او راست :بارها گفتم بخود کز دل غمش بیرون کنم دل نمی خواهد که باشد بی غم او چون کنم .(از قاموس الاعلام ).
-
غبار برآمدن
لغتنامه دهخدا
غبار برآمدن . [ غ ُ ب َ م َ دَ ](مص مرکب ) مراد بی رونق شدن . (از فرهنگ سکندرنامه ، آنندراج ). || گرد انگیخته شدن : در راه غمش دواسبه راندم یک ذره غبار برنیامد.خاقانی .
-
غم کردن
لغتنامه دهخدا
غم کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بمعنی غم خوردن . (آنندراج ) : هر کس بقدر طاقت خود میکند غمش آهن بقدر جذبه به آهن ربا رسید.نظیری (از آنندراج ).
-
شاخ صنوبر
لغتنامه دهخدا
شاخ صنوبر. [ خ ِ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از معشوق . (از آنندراج ) : من آن شاخ صنوبر را ز باغ سینه برکندم که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد.حافظ.