کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمزدا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمزدا
لغتنامه دهخدا
غمزدا. [ غ َ زِ / زُ ] (نف مرکب ) غمزدای . زداینده ٔ غم . آنکه یا آنچه غم را ببرد. تسلیت دهنده : درّ بار و مشک ریز و نوش طبع و زهرفعل جانفروز و دلگشا و غمزدا و لهوتن . منوچهری .غم دین زداید غم دنیی از توکه بهتر ز غم غم زدایی نیابی . خاقانی .یاد تو رو...
-
جستوجو در متن
-
غمگداز
لغتنامه دهخدا
غمگداز. [ غ َ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه غم را بگدازد و از میان ببرد. غمزدا. رجوع به غم شود.
-
اندوه زدا
لغتنامه دهخدا
اندوه زدا. [ اَ ه ْ زَ / زُ ] (نف مرکب ) اندوه زدای . آنکه غم شخص را زایل کند. غمزدا. (از فرهنگ فارسی معین ).
-
غم سوز
لغتنامه دهخدا
غم سوز. [ غ َ ] (نف مرکب ) آن که یا آنچه غم و اندوه را ببرد. غمزدا : گرچه غم سوز و غصه کاه است او [ شراب ]زو مخور کآب زیرکاه است او.اوحدی .
-
نوش طبع
لغتنامه دهخدا
نوش طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) دارای طبعی شیرین و لطیف . (فرهنگ فارسی معین ) : درّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جانفروزو دلگشا و غمزدا و لهوتن .منوچهری (از فرهنگ فارسی معین ).
-
غمکاه
لغتنامه دهخدا
غمکاه . [ غ َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه از غم بکاهد. غمزدا. کاهنده ٔ غم : عرصه ای دیدم چون جان و جوانی بخوشی شادی افزای چو جان و چو جوانی غمکاه .انوری .
-
غمگسارنده
لغتنامه دهخدا
غمگسارنده . [ غ َ گ ُ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بمعنی غمگسار. غمخوار. غمزدا : شده غمگسارنده شان هر دو زن گه این پایکوب و گه آن دست زن . اسدی (گرشاسب نامه ).رجوع به غمگسار شود.
-
غم انجام
لغتنامه دهخدا
غم انجام . [ غ َ اَ ] (ص مرکب ) آنکه غم ببرد و آن را به آخر رساند. غمزدا : شب و روز پدرت در غم تو روزو شب است ای دلفروز وغم انجام شب و روز پدر. سوزنی .رجوع به غم انجامی شود.
-
غم گسل
لغتنامه دهخدا
غم گسل . [ غ َ گ ُ س ِ / س َ ] (نف مرکب ) آنچه یا آنکه غم را ببرد. غمزدا. آنچه یا آنکه رشته ٔ غم را بگسلد : سپهدار و گنج آکن و غم گسل کدیور بطبع و سپاهی بدل .(گرشاسب نامه ).
-
غمزدای
لغتنامه دهخدا
غمزدای . [ غ َ زِ / زُ ] (نف مرکب ) زداینده ٔ غم . غمزدا. رجوع به غمزدا شود : پاینده باد میر بشادی و فرخی بر کف گرفته باده ٔ رنگین غمزدای . فرخی .طبع حسان مصطفایی کوتا ثناهای غمزدای آرد. انوری .|| (اِ مرکب ) نام روز هشتم است از ماههای ملکی . (برهان ق...
-
لهوتن
لغتنامه دهخدا
لهوتن . [ ل َهَْ وْ ت َ ] (ص مرکب ) که بلهو پردازد : گاه نظم و گاه نثر و گاه مدح و گاه هجوروز جد و روز هزل و روز کلک و روز دَن درّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جان فروز و دلگشا و غمزدا و لهوتن .منوچهری .
-
جان فروز
لغتنامه دهخدا
جان فروز. [ ف ُ ] (نف مرکب ) افروزنده ٔ جان . بنشاطآورنده ٔ روان . (ناظم الاطباء). جان افروز. رجوع به جان افروز شود : دُرّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جان فروز و دلگشا و غمزدا و لهو تن . منوچهری .نه آتش را خبر کو هست سوزان نه آب آگه که هست از جان ...
-
مشکریز
لغتنامه دهخدا
مشکریز. [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک ریزنده . مشک پاش . مشک افشان . خوشبوی سازنده : درّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جانفروز و دلگشا و غمزدا و لهوتن .منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 65).گیرم که آتش سده در جان ما زدی زآن مشک ریز شاخ چلیپا چه خواستی...
-
غمگسار بودن
لغتنامه دهخدا
غمگسار بودن . [ غ َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) غمخوار بودن . غمزدا بودن : به چوگان و مجلس به دشت شکارنرفتی مگر کو بدی غمگسار. فردوسی .بهارش تویی غمگسارش تو باش درین تنگ زندان زوارش تو باش . فردوسی .چو کار آمدم پیش یارم بدی بهر دانشی غمگسارم بدی . فردوسی .کن...