کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمخواری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمخواری
لغتنامه دهخدا
غمخواری . [ غ َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) دوستی حقیقی و شفقت و شرکت در غم و اندوه . (ناظم الاطباء). غمخوار بودن . غمخوارگی . تیمارداری . تیمار. دلسوزی و مهربانی . غمگساری . اهتمام : دلا یاری مجوی ازیار بدعهدکز آن خونخواره غمخواری نیاید. خاقانی .ببین تا...
-
جستوجو در متن
-
تیماره
لغتنامه دهخدا
تیماره . [ رَ / رِ ] (اِ) فکر و اندیشه و غمخواری . (ناظم الاطباء). رجوع به تیمار شود.
-
غمگساری کردن
لغتنامه دهخدا
غمگساری کردن . [ غ َ گ ُ ک َ دَ ](مص مرکب ) غمخواری کردن . دوست و رفیق و غمخوار بودن . دلداری دادن . رجوع به غم ، غمگسار و غمگساری شود.
-
غم گساردن
لغتنامه دهخدا
غم گساردن . [ غ َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) غم زدودن . غمخواری . رجوع به غم شود.
-
غصه خوری
لغتنامه دهخدا
غصه خوری . [ غ ُص ْ ص َ / ص ِ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) غمخواری .- غصه خوری کسی را کردن ؛ غم او را خوردن . تحسر.
-
هم دردی
لغتنامه دهخدا
هم دردی . [ هََ دَ ] (حامص مرکب ) غمخواری . دلسوزی . غمگساری . دلجوئی . دلداری . رجوع به هم درد شود.
-
تآسی
لغتنامه دهخدا
تآسی . [ ت َ ] (ع مص ) غمخواری کردن یکدیگر را. تعزیت کردن بعضی بعض دیگر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
مؤسی
لغتنامه دهخدا
مؤسی . [ م ُ ءَس ْ سا ] (ع ص ) نعت مفعولی از تأسیه . تیمار داشته شده . مورد غمخواری واقع شده . || تسلی داده شده . ج ، مؤسین .
-
متآسی
لغتنامه دهخدا
متآسی . [ م ُ ت َ] (ع ص ) غمخواری و تعزیت نماینده بعض مر بعضی را. (آنندراج ). تسلی دهنده به یکدیگر. (ناظم الاطباء). || اعانت کننده مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء).
-
ثمول
لغتنامه دهخدا
ثمول . [ ث ُ ] (ع مص ) ثَمْل . ثَمَل . طعام وآب خورانیدن . || غمخواری کردن . || اقامت کردن . و درنگی کردن . || نوشیدن شراب پیش از آنکه طعامی خورده باشند. (منتهی الارب )
-
دل لرزیدن
لغتنامه دهخدا
دل لرزیدن . [ دِ ل َ دَ ] (مص مرکب ) نگران و مضطرب شدن از غمی یا شفقتی یا حادثه ای .- دل بر کسی لرزیدن ؛ کنایه از غمخواری و مهربانی کردن . (از برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ).
-
دردستانی
لغتنامه دهخدا
دردستانی . [ دَ س ِ] (حامص مرکب ) درد گرفتن . || به مجاز، غمخواری . به رنج و درد و غم دیگران رسیدن : دردستانی کن و درمان دهی تات رسانند به فرماندهی .نظامی .
-
مواسی
لغتنامه دهخدا
مواسی . [ م ُ ] (ع ص ) مواسات کننده . مواساکننده . به مال وتن کسی را یاری و غمخواری کننده . «مخصوص است به کفاف اگر در فضل کفاف باشد آن را مواسی نگویند». (از یادداشت لغت نامه ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
اندوه گساری
لغتنامه دهخدا
اندوه گساری . [ اَ ه ْ گ ُ ] (حامص مرکب ) غمخواری . تعهد. (فرهنگ فارسی معین ). غم برندگی . شادی آوری : مانا علم عیدست آن مه که تو دیدی کو بود بدان خوبی و اندوه گساری .فرخی .