کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غلول
لغتنامه دهخدا
غلول . [ غ َ ] (ع ص ، اِ) طعام نرم ، یقال : نعم غلول الشیخ هذا؛ ای طعام الذی یدخله جوفه . (منتهی الارب ). طعامی که به اندرون شکم پیر و ناتوان زود گوارا شود. (غیاث اللغات ). خوردنی یا آشامیدنی که در اندرون خود درآورند. (از اقرب الموارد). || خائن ، و ف...
-
غلول
لغتنامه دهخدا
غلول . [ غ ُ ] (اِ) طعامی را گویند که در راه گلوبند شود و به زحمت تمام فرورود. (برهان قاطع).
-
غلول
لغتنامه دهخدا
غلول . [ غ ُ ] (ع اِ) ج ِ غُل ّ. (اقرب الموارد). رجوع به غُل ّ شود.
-
غلول
لغتنامه دهخدا
غلول . [ غ ُ ] (ع مص ) خیانت کردن و ناراستی نمودن در غنیمت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خیانت در غنیمت کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). چیزی از غنیمت بدزدیدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). خیانت کردن . و گفته اند به خیانت در غنیمت اختصاص دارد...
-
جستوجو در متن
-
بوالفضول
لغتنامه دهخدا
بوالفضول . [ بُل ْ ف ُ ] (ع ص مرکب ) کنایه از یاوه گو. (آنندراج ). بیهوده گوی . (ناظم الاطباء) : این ابلهان که بی سببی دشمن منندبس بوالفضول و یافه درای وزنخ زنند. سنایی .همه جور زمانه بر فضلاست بوالفضول از جفاش زاستر است . خاقانی .ای بسا بوالفضول کز ...
-
خائن
لغتنامه دهخدا
خائن . [ ءِ ] (ع ص ) (از خون و خیانه ) (منتهی الارب ). دغلباز. خیانت کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کسی که امانت خود را انجام ندهد. (فرهنگ نظام ). مقابل امین ، غُش . غاش . مِغل . غَلول . غابش . ج ،خائنین و خَوَنة و خانه و خُوّان . (منتهی الارب...
-
مکشوف
لغتنامه دهخدا
مکشوف . [ م َ ] (ع ص ) آشکاراکرده شده . (آنندراج ). آشکاراشده و بی پرده و فاش شده و ظاهرشده . (ناظم الاطباء). کشف شده . آشکار. آشکارا. ظاهر. پیدا. نمایان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفت مکشوف و برهنه بی غلول بازگو رنجم مده ای بوالفضول . مولوی .فک...
-
طعام
لغتنامه دهخدا
طعام . [ طَ ] (ع اِ) خوردنی . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 67). مقابل شراب ، آشامیدنی . خورش آدمی . (دهار). مطعوم . خورد. خوراک . خور. غذا. طعم . مأکل . اُکله . طعمة. هر چیز خوردنی . خلفه . (منتهی الارب ). سکر. حید. صمالخی . اکال . مائدة....
-
دزدیدن
لغتنامه دهخدا
دزدیدن . [ دُ دی دَ ] (مص ) بردن . سرقت . به نهانی مال دیگری را برای خود گرفتن . برداشتن مال دیگری برای خود درنهان . (یادداشت مرحوم دهخدا). سرقت کردن و بردن مال کسی را به مکر و فریب و در پنهانی و یا گرفتن مال کسی را دربیابان و صحرا بزور و قهر و غلبه ...
-
برهنه
لغتنامه دهخدا
برهنه . [ ب ِرَ / ب َ رَ ن َ / ن ِ / ب ِ هََ ن َ / ن ِ ] (ص ) ترجمه ٔ عریان باشد. (از غیاث ). عریان ، مثل تیغ برهنه و لوای برهنه . (آنندراج ). بی مطلق پوشش چنانکه بی جامگی در آدمی و بی برگی در درخت و بی گیاهی در زمین و جز آن . أجرد. أضکل . بحریت . ...