کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غلو
لغتنامه دهخدا
غلو. [ غ َل ْوْ ] (ع مص ) به نهایت بلند نمودن دست را در انداختن تیر، یا به نهایت قدرت دور انداختن تیر را. (منتهی الارب ): غلا الرامی بالسهم غَلْواً وغُلُوّاً؛ رمی به اقصی الغایة، و عبارة القاموس «رفع یدیه لاقصی الغایة». (اقرب الموارد). تیر به هوا درا...
-
غلو
لغتنامه دهخدا
غلو. [ غ ُ ] (از ع ، اِمص ) مخفف غُلُوّ. از حد گذشتن .گزافکاری . مبالغه . رجوع به غُلُوّ شود : خفته اند آدمی ز حرص و غلومرگ چون رخ نمود انتبهوا. سنایی .هست چون شیعه را بر آل علی من رهی را به خدمت تو غلواز بد چرخ آسیاکردارخشک شد در دهان بنده خدو. سوزن...
-
غلو
لغتنامه دهخدا
غلو. [ غ ُ ل ُوو ] (ع مص ، اِمص ) غلو در امر؛ درگذشتن از حد آن . (منتهی الارب ). از حد درگذشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). تجاوز حد. گزاف کاری . گزافه . مبالغه : آفت ملک شش چیز است ، حرم...
-
واژههای مشابه
-
غلو داشتن
لغتنامه دهخدا
غلو داشتن . [غ ُ ل ُوو ت َ ] (مص مرکب ) از حد گذشتن . غالی بودن . رجوع به غلو شود : دیگر سبزوار ولایتی خوب است با منافع و مزارع مرغوب ، اما اهل آن در رفض غلوی تمام دارند. (روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ج 1 ص 277). و گویند ابن علقمی وزیر در مذهب شی...
-
غلو کردن
لغتنامه دهخدا
غلو کردن . [ غ ُ ل ُوو ک َ دَ ] (مص مرکب ) از حد گذشتن . غالی بودن . غلو داشتن . رجوع به غُلُوّ شود : با هرکه دوستی کنی از دل مکن غلوبا هرکه دشمنی کنی از جان مبر خطر.خاقانی .
-
واژههای همآوا
-
قلو
لغتنامه دهخدا
قلو. [ ] (اِخ ) کوهی بوده است در توران که کیخسرو را در آنجا پرورش دادند : شبانان کوه قلو را بخواندوزان شاهزاده سخنها براند. فردوسی .رجوع به قلا شود.
-
قلو
لغتنامه دهخدا
قلو. [ ق َل ْوْ ] (ع مص ) غوک چوب باختن است . (منتهی الارب ): قلا القُلَةَ و بها قلواً؛ غوک چوب باخت . (منتهی الارب ). به دودله بازی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به قُلَة شود. || سخت راندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قلا الابل ؛ طردها و ساق...
-
قلو
لغتنامه دهخدا
قلو. [ ق ِل ْوْ ] (ع ص ) هرچیز سبک . || خر جوان سبک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کره خر سبک رو. (مهذب الاسماء). || (اِ)چیزی است که از حمض سوخته گیرند. (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
خوشای
لغتنامه دهخدا
خوشای . [ خوَ / خ ُ ] (اِ) خوشه ٔ انگور. || خوشه ٔ غلو. (ناظم الاطباء).
-
غلوچستر
لغتنامه دهخدا
غلوچستر. [ غْلو / غ ِ چ ِ ت ِ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گلوسستر . رجوع به گلوسستر و قاموس الاعلام ترکی شود.
-
غلوقستاد
لغتنامه دهخدا
غلوقستاد. [ غْلو /غ ُ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گلوکستاد . رجوع به گلوکستاد و قاموس الاعلام ترکی شود.
-
غلوکننده
لغتنامه دهخدا
غلوکننده . [ غ ُ ل ُوو ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) از حد گذرنده . غالی . رجوع به غُلُوّ شود.