کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غلمان
لغتنامه دهخدا
غلمان . [ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غُلام . (منتهی الارب ). جمع غلام است و غلام بر امرد اطلاق میشود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گاهی به معنی مفرد آید. (از آنندراج ) : هرکه قربان تو غلمان نشود آدم نیست صدقت میشوم ای مثل تو در عالم نیست . میرنجات (از آنندراج )....
-
جستوجو در متن
-
طاوس خلد
لغتنامه دهخدا
طاوس خلد. [ وو س ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از حور و غلمان بهشتی باشد. (برهان ).
-
بهشت آسا
لغتنامه دهخدا
بهشت آسا. [ ب ِ هَِ ] (ص مرکب ) بهشت آئین . بهشت گونه . بهشت مانند : خدم مجلس بهشت آسایش تحیر عقول غلمان دارالسرور. (حبیب السیر).
-
اغلمة
لغتنامه دهخدا
اغلمة. [ اَ ل ِم َ ] (ع اِ) ج ِ غلام ، یعنی کودک و مرد میانه سال . (آنندراج ). ج ِ غلام ، کودک و مرد میانه سال از لغات اضداد است . (منتهی الارب ). غِلمَة. غِلمان . (منتهی الارب ).
-
بدار
لغتنامه دهخدا
بدار. [ ب ِ ] (ع مص ) پیشی گرفتن و شتافتن . (ترجمان القرآن جرجانی ). تبادر. مبادرت . پیشدستی کردن . (یادداشت مؤلف ): و لاتأکلوها اسرافاً و بِداراً ان یکبروا. (قرآن 6/4)؛ و آنرامخورید بگزاف شتافتن و پیشی کردن بر بلوغ و بر بزرگ شدن ایشان . (کشف الاسر...
-
ولدان
لغتنامه دهخدا
ولدان . [ وِ ] (ع اِ) ج ِ ولید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). مولودها. کودکان . پسران : تا بباشند بدین رز در مهمان منندرز فردوس من است ایشان ولدان منند. منوچهری .حوران و غلمان و ولدان بر گرد وی ب...
-
باغ محمد میرک
لغتنامه دهخدا
باغ محمد میرک . [ غ ِ م ُ ح َم ْ م َ رَ ] (اِخ ) باغی بوده است به یزد : باغ محمد میرک از مستحدثات امیر شمس الدین محمد فرزند امیر چقماق و در برابر باغ لالا واقع بوده ... و آن باغ را از فرط صفا عشرتخانه ٔ حور و غلمان میگفته اند. (از تاریخ یزد آیتی ص 22...
-
انفی
لغتنامه دهخدا
انفی . [ اَ فا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از نفی . (یادداشت مؤلف ): فان علم ان احداً من غلمانه [غلمان المحتسب ] اخذ رشوة صرفه عنه لینفی عنه الظنون و تتخلی عنه الشبهات فان ذلک ازید لتوقیره و انفی للمطعن فی دینه . (معالم القربة از یادداشت مؤلف ).- امثال ...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ](اِخ ) ابن یزید، ملقب به مهلبی . او را خالویة المکدی نیز مینامند. وی مولی بنی المهلب و از ادباء ظریف الطبع و بی حد بخیل و در جمعآوری مال بی نهایت کوشا بود.او از عالمان به قصص و حکایات است و ابوسلیمان اعورو ابوسعید مدائنی که از قصه دانان ...
-
چشمه ٔ انگمار
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ انگمار. [ چ َ م َ ی ِ اَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است در تنگه و دره ٔ انگمار که در سه ربع فرسخی لاسم از خاک طبرستان واقع است . آب این چشمه بخوبی معروف است و میرزا رضاقلی نوایی در توصیف آب آن چشمه گوید:سلسبیل است انگمار و جنة...
-
سرادق
لغتنامه دهخدا
سرادق . [ س ُ دِ ] (ع اِ) سراپرده . ج ، سرادقات . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (دهار).سراپرده و شامیانه . (غیاث ) (ربنجنی ). و بعضی نوشته اند که این معرب سراپرده است . (آنندراج ) : بنشین در بزم بر سریر به ایوان خرگه برتر زن از سرادق کیوان . منوچهری ...
-
استاذ
لغتنامه دهخدا
استاذ. [ اُ ] (معرب ، ص ، اِ) (معرب استاد) هنرمند. کسی که به کاری مشغول باشد که قریحه و دست ، هر دو را در آن دخالت باشد. (دزی ). داننده ٔ صنعتی از امور کلیه و جزئیه . || کسی که با چرم و فلزات کار کند. (دزی ). || موسیقی دان . (دزی ). || دانا. (مؤید ا...
-
لشکرگه
لغتنامه دهخدا
لشکرگه . [ َل ک َ گ َه ْ ] (ِامرکب ) لشکرگاه . جای لشکر. معسکر. معرکه . (؟) (نصاب ) : به لشکرگه دشمن اندرفتادچو اندر گیا آتش تیز و باد. دقیقی .چو آمد به لشکرگه خویش بازشبیخون سگالید گردن فراز. فردوسی .ز اسبان گله هر چه بودش به کوه به لشکرگه آورد یکسر...
-
کشمیر
لغتنامه دهخدا
کشمیر. [ ک َ ] (اِخ ) ایالتی است واقع در شبه جزیره ٔ هند در دامنه ٔ کوههای هیمالیا و نهرسند آن را مشروب میسازد.کشمیر از نظر جغرافیائی به دو اقلیم تقسیم شده و سلسله ٔ جبال عظیم هیمالیا که از شمال شرقی به جنوب شرقی امتداد دارد، حد فاصل آن دو است . اقلی...