کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلتانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غلتانیدن
لغتنامه دهخدا
غلتانیدن . [ غ َ دَ ] (مص ) گردانیدن به پهلو یا به پهنا. غلطانیدن . غلتاندن . غلطاندن . بجخیزانیدن : و از غلتانیدن خرسنگها که از بالا می انداختند زلزله در اجزا و اعضای کوه افتاد. (جهانگشای جوینی ).
-
واژههای همآوا
-
غلطانیدن
لغتنامه دهخدا
غلطانیدن . [ غ َ دَ ] (مص ) غلتانیدن . غلطاندن . بگردانیدن . گردانیدن به پهلو. متعدی غلطیدن . فاتولیدن . (مجمل اللغة). غلط دادن . بجخیزانیدن . درگردانیدن . (زوزنی ) : که بگذار تا زخم تیغ هلاک بغلطاندم لاشه در خون و خاک .سعدی (بوستان ).
-
جستوجو در متن
-
تاوانیدن
لغتنامه دهخدا
تاوانیدن . [ دَ ] (مص ) غلطانیدن . غلتانیدن . پیچانیدن . (ناظم الاطباء).
-
غلت دادن
لغتنامه دهخدا
غلت دادن . [غ َ دَ ] (مص مرکب ) غلتانیدن . غلطانیدن . غلط دادن .- غلت دادن آواز ؛ تحریر. ترجیع صوت . بگردانیدن آواز.نغمه زدن در آواز. ترنم کردن .
-
غلط دادن
لغتنامه دهخدا
غلط دادن . [ غ َ دَ ] (مص مرکب ) غلطانیدن . غلتانیدن . گردانیدن بر روی خود. گردانیدن به پهلو.- غلط دادن آواز ؛ تحریر صوت . ترجیع. در گلو گردانیدن آواز.
-
غلطانیدن
لغتنامه دهخدا
غلطانیدن . [ غ َ دَ ] (مص ) غلتانیدن . غلطاندن . بگردانیدن . گردانیدن به پهلو. متعدی غلطیدن . فاتولیدن . (مجمل اللغة). غلط دادن . بجخیزانیدن . درگردانیدن . (زوزنی ) : که بگذار تا زخم تیغ هلاک بغلطاندم لاشه در خون و خاک .سعدی (بوستان ).
-
غالیدن
لغتنامه دهخدا
غالیدن . [ دَ ] (مص ) غلطیدن . (برهان ). || غلطانیدن . (برهان ). غلتانیدن . گردانیدن به پهلو. از پهلو به پهلو غلطانیدن . صاحب برهان ذیل «غالد» آرد: ماضی غلطانیدن باشد عموماً و کسی که بر سبیل عشرت همچون عاشق و معشوق خود را از این طرف به آن طرف و از آن...
-
خرسنگ
لغتنامه دهخدا
خرسنگ . [ خ َ س َ ] (اِ مرکب ) سنگ بزرگ سخت گران . (شرفنامه ٔمنیری ). سنگ بزرگ ناتراشیده و ناهموار. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). سنگ بزرگ و کلان . (غیاث اللغات ). جُلمود. جَلْمَد. (از منتهی الارب ). صخره : ندانستی تو ای خر عمر کیج لاک پالانی که با...