کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلاف تمام ریخت کوژ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غلاف کردن
لغتنامه دهخدا
غلاف کردن . [ غ ُ / غ ِ / غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یا در غلاف کردن . در غلاف گذاشتن . اغلاف . رجوع به غلاف و اغلاف شود : یک نفس آن تیغ برآر از غلاف چند غلافش کنی ای برخلاف . نظامی .زین سبب من تیغ کردم در غلاف تا که کژخوانی نخواند برخلاف . مولوی (مثنوی...
-
غلاف نشین
لغتنامه دهخدا
غلاف نشین . [ غ ُ / غ ِ / غ َ ن ِ ] (نف مرکب ) آنچه در غلاف باشد. آنچه پوشیده باشد : بی نور شد چراغ دل از ظلمت وجوداین خنجر غلاف نشین زرق رنگ بود.ناصرعلی (از بهار عجم ) (آنندراج ).
-
خوش غلاف
لغتنامه دهخدا
خوش غلاف . [ خوَش ْ / خُش ْ غ ِ ] (ص مرکب ) شمشیری که به اندک حرکت از نیام خود بخود بدرآید. (غیاث اللغات ) : مگو عاشق پس از مردن ز شوق درد یار افتدچو تیغ خوش غلاف از جوش بیرون از مزار افتد.ابوتراب (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
ریخت
لغتنامه دهخدا
ریخت . (مص مرخم ، اِمص ) ریختن : ریخت و پاش . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) ژست . هیأت . شکل . هیکل . قیافه . صورت . و در آن نظر به تمام حجم نیز هست : چرا به این ریخت درآمده اید؟ (یادداشت مؤلف ). شکل و قیافه . اندام . (فرهنگ فارسی معین ). هیأت . وض...
-
گلستان
لغتنامه دهخدا
گلستان . [ گ ُ ل ِ ] (اِخ ) کنیزک سلطان یمین الدوله محمود غزنوی است ، سلطان یمین الدوله را به مشاهده ٔ او استیناسی تمام و به مغازله ٔ او رغبتی بر کمال بود چون به باد خزان وفات ورقات آن گلستان بر خاک ریخت و از آن [ در حضرت ] شاه نقل کردند او جزع بسیار...
-
رشاش
لغتنامه دهخدا
رشاش . [ رَ ] (ع اِ) چکیده های خون و اشک و آب و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه از خون و اشک و مانند آن بچکد. (از اقرب الموارد). آنچه بپخشد از خون . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ) : از بوارق شمشیر رشاش خون باریدن گرفت . (ت...
-
گردماه
لغتنامه دهخدا
گردماه . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) بدر. ماه تمام . ماه شب چهارده . ماه چارده . مه چارده . مجازاً بمعنی صورت است : روی هر یک چون دو هفته گردماه جامه شان غفه سمورینشان کلاه . رودکی .همی بود تا چرخ پوشدسیاه ستاره پدید آمد و گردماه .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7...
-
سحابی
لغتنامه دهخدا
سحابی . [ س َ ] (اِخ ) نجفی . مؤلف مرآت الخیال آرد: مولانا سحابی نجفی ، محقق و صاحب حال بود و در مطاوی چهار مصراع رباعی هزاران معانی بلند و مطلب ارجمند ودیعت نهاده و از نعمت خانه ٔ معنی بهره ٔ تمام به گرسنه چشمان روشن پیرای بینش (؟) رسانیده به وقت م...
-
هیکل
لغتنامه دهخدا
هیکل . [ هََ ک َ ] (ع اِ) هیأت . صورت و تنه ٔ مردم . (برهان ). صورت و شکل . (غیاث اللغات ). ریخت . کالبد. پیکر. (منتهی الارب ).صورت و شخص . ج ، هیاکل . (اقرب الموارد) : در مسکنی که هیچ نفرسایدفرسوده گشت هیکل مسکینم . ناصرخسرو.بحری است ژرف عالم کشتیش...
-
قورمه
لغتنامه دهخدا
قورمه . [ قُرْ م َ ] (ترکی ، اِ) قُرمه . از ترکی قاوورماق بمعنی بریان کردن . (سنگلاخ ). مطلق بریان خصوصاً گوشت بریان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). و طرز تهیه قورمه بدین گونه است که گوشت بی استخوان را خرد کرده با کمی آب بار کنند، نیم پز ...
-
لابل
لغتنامه دهخدا
لابل . [ ب َ ] (ع ق مرکب ) (از: لا + بل ) گاه قبل بل ، لا زیاده کنند و این «لا» بعد ایجاب برای تأکید اضراب است : وجهک البدر لابل ِ الشمس لولم یقض للشمس کسفة و اُفول .ای میوه ٔ دل من لابل دل ای آرزوی جانم لابل جان . فرخی .ای اختیار کرده ٔ سلطان روزگا...
-
ریختن
لغتنامه دهخدا
ریختن . [ ت َ ] (مص ) روان کردن و جاری کردن مانند ریختن آب در ظرف و ریختن خون . (از ناظم الاطباء). لازم و متعدی آید. (یادداشت مؤلف ). سرازیر کردن مایع از ظرفی به ظرفی یا به روی زمین جاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ). افراغ . (تاج المصادر بیهقی ) (از د...
-
طغان
لغتنامه دهخدا
طغان . [ طُ ] (اِخ ) مؤلف ترجمه ٔ تاریخ یمینی آرد: طغان نامی والی بست بود، و دیگری بایتوزنام این ولایت بقهر از دست او بیرون کرد و طغان طاقت مقاومت او نداشت ، ناچار آن ناحیه بازگذاشت ، و در کنف اهتمام و حمایت ناصرالدین گریخت و از او مدد خواست تا ولای...
-
بن دندان
لغتنامه دهخدا
بن دندان . [ ب ُ ن ِ دَ ] (اِ مرکب ) ترجمه ٔ لثه است . (آنندراج ). لثه . (فرهنگ فارسی معین ) : ترا در هر بن دندان بود لذت خداوندت به هر نانی که گردانی ز هر حالت خبر دارد. ناصرخسرو.چون گذشت از لب او ریخت بچاه ذقنش آب حیوان بخدا در بن آن دندان است . عل...