کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلاظ شداد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غلاظ شداد
لغتنامه دهخدا
غلاظ شداد. [ غ ِ ظِ ش ِ ] (ص مرکب ) (ملائکه ٔ...) فرشتگان سخت و درشتخو و سنگدل . ستبرجگران سخت خشمان . (کشف الاسرار ج 10 ص 153). مأخوذ است از آیه ٔ «علیها ملائکة غلاظ شداد». (قرآن 6/66). غلاظ، ج ِ غلیظ. رجوع به شداد شود.- مأمورین غلاظ شداد ؛مأموری...
-
واژههای مشابه
-
امعاء غلاظ
لغتنامه دهخدا
امعاء غلاظ. [ اَ ءِ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) امعاء سفلی و آن اعور و قولون و مستقیم است : از پس این سه نوع که یاد کرده آمد [ امعاء دقاق ] سه نوع دیگر است آن را امعاء غلاظ گویند یعنی روده های سطبر (ستبر) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به امعاء شود.
-
جستوجو در متن
-
شداد
لغتنامه دهخدا
شداد. [ ش ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شدید. (اقرب الموارد). || هرچه بدان چیزی را ببندند. (ناظم الاطباء).- قسمهای غلاظ و شداد ؛ قسمهای محکم . سوگندان مغلظه .- ملائک غلاظ و شداد ؛ ملائکه ٔ دلیر و نیرومند: علیها ملائکة غلاظ شداد. (قرآن 6/66).
-
جرنبة
لغتنامه دهخدا
جرنبة.[ ج َ رَم ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) گروه غلاظ و شداد از سرخ پوستان . (از متن اللغة). || بسیار و نون آن زاید است . (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
-
یمین خوردن
لغتنامه دهخدا
یمین خوردن . [ی َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) قسم خوردن . سوگند خوردن . سوگند یاد کردن . (یادداشت مؤلف ) : گیتی همه به ملکت او را کند شرف دولت همه به جان و سر او را خورد یمین . فرخی .نیستی آگاه به حق خدای بیهده دانی که نخوردم یمین . ناصرخسرو.- یمین...
-
زبانیه
لغتنامه دهخدا
زبانیه . [ زَ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ زبنیة و زبنی ، کسانی که مردم را میرانند. (از لسان العرب ). ج ِ زبنیة. (ناظم الاطباء). ج ِ زبانیة و زبان و زابن و زبنی است . (فرهنگ نظام ). ج ِ زبنیة. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 54). || مردم سخت . (آنندراج ). مردان سخت...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعباس کاتب است . این خاندان اصلا ترسا بودند و گویند یونس معروف بلبابه بود و شغل حجامی داشت و بعضی گفته اند مادر ای...