کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غفار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اباذر
لغتنامه دهخدا
اباذر. [ اَ ذَ ] (اِخ ) جندب بن جنادةبن سفیان بن عبیدبن صعیربن حرام بن غفار غفاری . نام یکی از صحابه ٔ رسول . رجوع به ابوذر جندب ... شود.
-
درگذارنده
لغتنامه دهخدا
درگذارنده . [ دَ گ ُ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) درگذار. غافر. غفار. غفور. (یادداشت مرحوم دهخدا). عَفُوّ. (مهذب الاسماء). بخشاینده . بخشایشگر.
-
صفوح
لغتنامه دهخدا
صفوح . [ ص َ ] (ع ص ) جوانمرد بخشنده ٔ عفوکننده . (منتهی الارب ). کثیرالصفح . کثیرالعفو. غفار. غفور. عفوّ. || زن روی گرداننده ٔ بازدارنده . (منتهی الارب ).
-
صفاح
لغتنامه دهخدا
صفاح . [ ص َف ْ فا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از صفح . غفار. صفوح . عفوّ. درگذرنده ٔ گناه . بخشنده ٔ جرم . آمرزگار.
-
گنه بخشا
لغتنامه دهخدا
گنه بخشا. [ گ ُ ن َه ْب َ ] (نف مرکب ) گنه بخش . آمرزنده . غفار : گنه بخشا و عفواندوز می باش به خوشخویی چو روشن روز می باش .ناصرخسرو.
-
غفارالذنوب
لغتنامه دهخدا
غفارالذنوب . [ غ َف ْ فا رُذْ ذُ ] (ع ص مرکب ) آمرزنده ٔ گناهان . پوشاننده ٔ گناهان . از صفات خداوند تبارک و تعالی . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) یکی از نامهای خدای تعالی . رجوع به غفار شود.
-
غفارة
لغتنامه دهخدا
غفارة. [غ َف ْ فا رَ ] (ع ص ) مؤنث غفار به معنی آمرزنده ٔ گناه و پوشاننده ٔ آن . (از اقرب الموارد). || (اِ) ردائی است که کشیشان آن را در کلیساها پوشند. (از اقرب الموارد). لغت عبرانی است . (قطر المحیط).
-
غفاری
لغتنامه دهخدا
غفاری .[ غ ِ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب به قبیله ٔ غفار. (از انساب سمعانی ورق 410 ب ). || منسوب به آنکه از نسل ابوذر جندب بن جنادة باشد. (از ناظم الاطباء).
-
آمرزگار
لغتنامه دهخدا
آمرزگار. [ م ُ ] (ص مرکب ) آمرزشکار. آمرزنده . غافر. غفور. غفار. عَفُوّ. حسن التجاوز. کریم الصفح . جمیل الصفح . رحیم . راحم . بخشاینده : گناه من ار نامدی در شمارتو را نام کی بودی آمرزگار؟نظامی .
-
مؤدب
لغتنامه دهخدا
مؤدب . [ م ُ ءَدْ دِ ] (اِخ ) صالح بن کیسان مؤدب مولی بنی غفار از مردم مدینه و معلم و مربی عمربن عبدالعزیز و از راویان بود. او از زهری و نافع و جز آن دو روایت دارد و مالک و عمروبن دینار از او روایت کنند. (از الانساب سمعانی ).
-
روان آمرز
لغتنامه دهخدا
روان آمرز. [ رَ م ُ ] (نف مرکب ) آمرزنده ٔ روان . رحیم . غفور. غفار. رحمان : بیامرزش روان آمرزی آخرخدای رایگان آمرزی آخر. نظامی .|| (ن مف مرکب ) روان آمرزیده . مرحوم . مغفور. شادروان .
-
قبطی
لغتنامه دهخدا
قبطی . [ ق ِطی ی ] (اِخ ) خبیربن عبداﷲ قبطی (منسوب به قبط). مولای بنی غفار کسی است که مقوقس ، ماریه را بهمراه او بر رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم هدیه فرستاد. مردم مصر اورا به ابونصره غفاری نسبت دهند. (الانساب سمعانی ).
-
بشر
لغتنامه دهخدا
بشر. [ ب ِ ] (اِخ )ابن سحیم بن فلان بن حرام بن غفار غفاری . و او را بنام نهرانی و خزاعی نیز آورده اند. و صورت نخست بیشتر است . احمد و نسایی و ابن ماجه از وی یکی حدیث در ایام تشریق آورده اند و دارقطنی و ابوذر هروی آن را صحیح دانسته اند. رجوع به الاصاب...
-
غفاری
لغتنامه دهخدا
غفاری . [ غ ِف ْ / غ َف ْ فا ] (اِخ ) قاضی محمد، او از افاضل قرن دهم هجری قمری بود، در نثر و نظم و فنون شعری فرید عصر خود بوده است مدتی در ری قضاوت کرد، و در اشعار خود به وصالی تخلص میکرد. از اوست :چومن دیوانه ای هرگز قدم در دشت غم ننهاددر آن وادی که...
-
غیقة
لغتنامه دهخدا
غیقة. [ غ َ ق َ ] (اِخ ) جایی است در پشت حرةالنار که متعلق به بنی ثعلبةبن سعدبن ذبیان است . کُثَیِّر گوید : فلما بلغن المنتضی بین غیقةو یلیل مالت فاحز ألت صدورها. (از معجم البلدان ).|| بقولی غیقة میان مکه و مدینه در بلاد غفار است . || بقولی دیگر، زم...