کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غفار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غفار
لغتنامه دهخدا
غفار. [ غ َف ْ فا ] (ع ص ) نیک آمرزگار. از صفات خدای تعالی است . (منتهی الارب ). آمرزنده وپوشنده ٔ گناه . ج ، غفارون . (مهذب الاسماء). آمرزنده ٔ گناهان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 73). درگذارنده . بسیار پوشاننده . مؤنث آن غفارة. (از اقرب الموارد). غف...
-
غفار
لغتنامه دهخدا
غفار. [ غ ِ ] (اِخ ) ابن جاسم بن عملیق . او جدی جاهلی قدیم بود. پسرانش در نجد منزل داشتند. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 760).
-
غفار
لغتنامه دهخدا
غفار. [ غ ِ ] (اِخ ) نام گروهی از قبیله ٔ کنانه . (ناظم الاطباء). پدر قبیله ای است از کنانه ، و او غفاربن ملیک بن ضمرةبن بکربن عبدمنات بن کنانة. از آن قبیله است ابوذر جندب بن جنادة غفاری یکی از اصحاب نبی (ص ). (منتهی الارب ) (انسابی سمعانی ورق 410 ب ...
-
غفار
لغتنامه دهخدا
غفار. [ غ ُ ] (ع اِ) موی گردن و پس گردن . موی رخسار و موی زرد ساق و پیشانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). موهایی ریز که بر گردن و هردو جانب ریش وقفا و ساق زن و مانند آنهاست . (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
غفار بیگی
لغتنامه دهخدا
غفار بیگی . [ غ َف ْ فا ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه و در ده هزارگزی شمال خاوری ارومیه و دوهزارگزی باختر راه ارابه رو «آده ». در جلگه واقع است و هوای آن معتدل و مالاریائی است ، 260 تن سکنه دارد که شیعه اند و به زبان ...
-
غفار کندی
لغتنامه دهخدا
غفار کندی . [ غ َف ْ فاک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل که در 6هزارگزی باختر گرمی و 6 هزارگزی شوسه ٔ گرمی ، بیله سوار واقع است . سرزمینی کوهستانی و گرمسیر است و 97 تن سکنه دارد که شیعه اند و به زبان ترکی سخن میگویند. آب آ...
-
اضاءة بنی غفار
لغتنامه دهخدا
اضاءة بنی غفار. [ اَ ءَ ت ُ ب َ غ ِ ] (اِخ ) اضاءة بمعنی آب درگودال فراهم آمده از سیل یا جز آن است و گویند: بمعنی غدیر کوچک است و هم گفته اند مسیل آب به غدیر باشد،و غِفار نام قبیله ایست از کنانة. و اضاءة بنی غِفار،جایگاهی است نزدیک مکه بالای سرف نزدی...
-
واژههای همآوا
-
قفار
لغتنامه دهخدا
قفار. [ ق َ ] (اِخ ) لقب خالدبن عامر، بدان جهت که در مهمانی ولیمه ، نان و شیر خورانیده بود و چیزی ذبح نکرده بود. (منتهی الارب ).
-
قفار
لغتنامه دهخدا
قفار. [ ق َ ] (ع ص ) (سویق ...) پِست ناشورانیده . (منتهی الارب ): سویق قفار؛ ای غیرملتوت . (اقرب الموارد). || خبز قفار؛ ای غیرمادوم یعنی نان بی نانخورش . (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): اکل خبزه قفاراً؛ ای بلا ادم . (اقرب الموارد). نان ...
-
قفار
لغتنامه دهخدا
قفار. [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَفْر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ قَفْر، به معنی زمین غیرآباد که آب و گیاه در آن نباشد. رجوع به قفر شود.
-
جستوجو در متن
-
حث
لغتنامه دهخدا
حث . [ ح ُث ث ] (اِخ ) یکی از منازل بنی غفار در حجاز.
-
آمرزشکار
لغتنامه دهخدا
آمرزشکار. [ م ُ زِ ] (ص مرکب ) آمرزگار. آمرزنده . غافر. عَفُوّ. غفور. غفّار.