کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غطفانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غطفانی
لغتنامه دهخدا
غطفانی . [ غ َ ] (اِخ ) سُلَیک بن عمرو. صحابی است . رجوع به ریحانة الادب ج 3 ص 159 شود.
-
غطفانی
لغتنامه دهخدا
غطفانی . [ غ َ ] (اِخ ) عبیدبن الطفیل عبسی غطفانی . او از اهل کوفه بود. از ربیعبن خراش روایت کرد، و کوفیان از وی روایت دارند. (از انساب سمعانی ورق 410ب ).
-
غطفانی
لغتنامه دهخدا
غطفانی . [ غ َ ] (اِخ ) علی بن عبیداﷲ غطفانی کوفی . وی از ثابت بن عبید و بشاربن نمیر روایت کرده و ثوری و ابوعوانه از وی روایت دارند. (از انساب سمعانی ورق 410ب ).
-
غطفانی
لغتنامه دهخدا
غطفانی . [ غ َ ] (اِخ ) عیینةبن عبدالرحمن بن حوش غطفانی بصری . وی از پدرش روایت کرد. و شبعه و وکیع از او روایت دارند. (از انساب سمعانی ورق 410ب ).
-
غطفانی
لغتنامه دهخدا
غطفانی . [ غ َ ] (اِخ ) نعیم بن هدار یا ابن هبار. محدث است . وی منسوب به غطفان جذام است نه غطفان قیس غیلان . (از انساب سمعانی ورق 410ب ).
-
غطفانی
لغتنامه دهخدا
غطفانی . [ غ َ] (اِخ ) عثمان بن عثمان غطفانی قرشی ، مکنی به ابوعمرو. وی از اهل بصره بود و از علی بن زیدبن جدعان روایت کرد، و احمدبن حنبل و اهل عراق از وی روایت دارند. رجوع به ابوعمرو شود. (از انساب سمعانی ورق 410ب ).
-
غطفانی
لغتنامه دهخدا
غطفانی .[ غ َ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب به غطفان که قبیله ای است . (از انساب سمعانی ورق 410ب ). رجوع به غطفان شود.
-
جستوجو در متن
-
رقراق
لغتنامه دهخدا
رقراق . [ رَ] (اِخ ) نام پدر زواد غطفانی شاعر. (منتهی الارب ).
-
لبید
لغتنامه دهخدا
لبید. [ ل َ ](اِخ ) ابن ازنم غطفانی . از شعراست . (منتهی الارب ).
-
زبیر
لغتنامه دهخدا
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن خربود. از راویان بود و ازدی وی را مجهول الحال خوانده است . عثمان غطفانی از او روایت دارد. (از لسان المیزان ).
-
ابوعمرو
لغتنامه دهخدا
ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) غطفانی . عثمان بن عثمان . از روات حدیث است .
-
عوف
لغتنامه دهخدا
عوف . [ ع َ ] (اِخ ) ابن مالک اشجعی غطفانی . صحابی بود و بسال 73 هَ . ق . درگذشت . رجوع به ابوعبدالرحمان (عوف ...) و منتهی الارب و الاصابة و الاستیعاب شود.
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن ضرار غطفانی . مرزبانی در معجم خود او را از شعرای مخضرم دانسته و گفته است : او عمربن خطاب را رثا کرده است . (از الاصابة فی تمییزالصحابة).
-
خریم الناعم
لغتنامه دهخدا
خریم الناعم . [ خ ُ رَ مُن ْ نا ع ِ ] (اِخ ) خریم بن خلیفةبن حارث بن خارجة غطفانی مری از عربان بود و در تنعم به او مثال می زنند و می گویند «انعم من خریم » او بروزگار حجاج می زیست . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 2 ص 348).