کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غضنفری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غضنفری
لغتنامه دهخدا
غضنفری . [ غ َ ض َ ف َ ] (اِخ ) مولانا. غضنفری کله جاری . رجوع به غضنفر و مجمع الخواص ص 206 شود.
-
جستوجو در متن
-
عشق آباد
لغتنامه دهخدا
عشق آباد. [ ع ِ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور. آب مزروعی آن از قنوات تأمین میشود. ساکنان آن از طوایف عرب ، قاضی ، طاقارشکم ، غضنفری میباشند. این دهستان از 69 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل میگردد و مجموع نفوس آن در حدود 16394 تن است...
-
بیشه ستان
لغتنامه دهخدا
بیشه ستان . [ ش َ / ش ِ س ِ / شِس ْ ] (اِ مرکب ) (از: بیشه + ستان ، پسوند مکان ، همچون گلستان و ترکستان و جز اینها) بیشه سار. آنجا که بیشه بود. جای بابیشه : گوهرذوالفقار او گرنه علی است چون کندبیشه ستان رزم را آتشی و غضنفری . خاقانی . || (نف مرکب ) س...
-
چزک
لغتنامه دهخدا
چزک . [ چ ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای است از توابع بلوک دربقاضی نیشابور که در هشت فرسنگی شهر واقعست . هوایش معتدل است و 36 خانوار سکنه دارد. زراعتش آبی و دیمی است و زراعت آبی از آب قنات مشروب میشود». (از مرآت البلدان ج 4 ص 226). دهی...
-
غضنفر
لغتنامه دهخدا
غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] (اِخ ) کله جاری (مولانا...کله جاری ) . آذر در آتشکده آرد: اصل وی از قریه ٔ کلجار من قری دار المؤمنین است . اکثر اوقات در کاشان بوده . این اشعار از اوست :امروز هرکه بود ز ما سرگران گذشت دوشت مگر ز ما گله ای بر زبان گذشت .و نیز ...
-
غضنفر
لغتنامه دهخدا
غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر درنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اسد، و نون آن زاید است . (اقرب الموارد). لیث .حارث . هزبر. قسورة. حیدر. ضیغم . دلهاث : نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز. ...
-
پروانه
لغتنامه دهخدا
پروانه . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِ) حیوانی گوشت خوار شبیه به یوز که در شمال افریقا زید.و گویند که پیشاپیش شیر رود و آواز کند تا جانوران آواز او شنیده خود را بر کنار کشند و شیر را با او الفتی عظیم است و پس مانده ٔ صید شیر خورد. فرانق . فرانک . فرانه . س...
-
پناه
لغتنامه دهخدا
پناه . [ پ َ ] (اِ) حمایت . (برهان قاطع). پشتی . زنهار. زینهار. امان . حفظ. کنف . (زمخشری ). ذَرا. ضَبع. ظل ّ. دَرف . خُفرة. خفارة. جِنح . جَناح . (منتهی الارب ) : هر آنکس که در بارگاه تواندز ایران و اندر پناه تواندچو گستهم و شاپور و چون اندیان چو خر...