کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غسلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غسلی
لغتنامه دهخدا
غسلی . [ غ َ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَسیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به غَسیل شود.
-
جستوجو در متن
-
غسل نفاس
لغتنامه دهخدا
غسل نفاس . [ غ ُ ل ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) غسلی که زن نفساء کند. رجوع به غسل شود.
-
غسل میت
لغتنامه دهخدا
غسل میت . [ غ ُ ل ِ م َی ْ / م ِی ْ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غسلی که مرده را دهند پیش از دفن .- غسل مس میت ؛ غسلی که به سبب تماس با میت لازم آید. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به غسل شود.
-
غسل استحاضه
لغتنامه دهخدا
غسل استحاضه . [ غ ُ ل ِ اِ ت ِ ض َ / ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غسلی که زنان مستحاض کنند. رجوع به غُسل شود.
-
غسل حیض
لغتنامه دهخدا
غسل حیض . [ غ ُ ل ِ ح َ / ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غسلی که زن حائض پس از پاک شدن از حیض به عمل می آورد. سر شستن . رجوع به غُسل شود.
-
ارتماسی
لغتنامه دهخدا
ارتماسی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به ارتماس .- غسل ارتماسی ؛ فرورفتن در آب کُر یا جاری بقصد غُسل . غسلی که تمام سرو تن یکبار در آب فروبرند. مقابل غسل ترتیبی .
-
غسیل
لغتنامه دهخدا
غسیل . [ غ َ ] (ع ص ) شسته . مذکر و مؤنث در وی یکسان است . ج ، غَسلی ̍، غُسَلاء، غُسالی ̍. یقال : هم غسلی و غسلاء، و هن غسالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شسته شده . مغسول . مغسولة. (اقرب الموارد). غسل داده شده . غَسل شده . رجوع به غُسل و غَسل شود. ...
-
نعما
لغتنامه دهخدا
نعما. [ ن ِ ع َم ْ ما / ن ِ ع ِم ْ ما / ن َ ع ِم ْ ما ] (ع فعل + اسم ، ص مرکب ) کلمه ٔ مرکب از نعم و ما یعنی نیک و بسیار خوب . گویند: غسلت غسلاً نعما؛ ای نعم ما غسلت ؛ غسل کردم غسلی نیک . و دقاً نعما؛ کوبیدنی نیک و بسیار نرم . (از ناظم الاطباء).
-
غسل برآوردن
لغتنامه دهخدا
غسل برآوردن . [ غ ُ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) غسل کردن . غسل آوردن . اغتسال . تغسل : در ظاهرم جنابت در باطن است حیض آن به که غسل هر دو به یک جا برآورم . خاقانی .نخست غسلی از آن چشمه ٔ حیات برآربه زیر هر بن مویی از آن نمی برسان .کمال اسماعیل (از آنندراج ...
-
جنابت
لغتنامه دهخدا
جنابت . [ ج َ ب َ ] (ع مص ) دور شدن . || جُنُب شدن . حالتی که با هم خوابگی زن و مرد را حاصل گردد و غسل کردن بر آنان واجب شود. رجوع به جنابة شود. || (اِمص ) جُنُب شدگی . (فرهنگ فارسی معین ).- غسل جنابت ؛ غسلی که جُنُب با قصد قربت باید انجام دهد. (فره...
-
ترتیبی
لغتنامه دهخدا
ترتیبی . [ ت َ ] (ص نسبی ) مرتب و منظم و باترتیب . || ابتدایی . (ناظم الاطباء).- اعداد ترتیبی ؛ اعدادی که مرتبه را بیان کنند چون نخستین ، دوم ، سوم ، چهارم و جز اینها.- غسل ترتیبی ؛ مقابل غسل ارتماسی . غسلی که نخست سر و گردن و آنگاه جانب راست و سپس...
-
تعمید
لغتنامه دهخدا
تعمید. [ ت َ ] (ع مص ) بخاک و جز آن بازداشتن توجبه را چندان که به یک جا گرد آید.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || غسل دادن کودک به آب «معمودیه ». (از اقرب الموارد). غسلی مر ترسایان را که کودکان را در آب معمودانی فروبرده غسل دهند و آ...
-
ماهه
لغتنامه دهخدا
ماهه . [ هََ / هَِ ] (اِ) به معنی برماه است و آن افزاری باشد که درودگران بدان چوب و تخته و حکاکان جواهر سوراخ کنند و آن را به عربی مثقب خوانند. (برهان ). برمه ٔ درودگران و حکاکان که بدان چوب و جواهر سوراخ کنند. (آنندراج ) (انجمن آرا). برماه و مثقب و ...
-
تماشا
لغتنامه دهخدا
تماشا. [ ت َ ] (اِ) نظر کردن به چیزی باشد از روی حظ یا از روی عبرت . (برهان ). در عرف بمعنی ... دیدن به شوق مستعمل شده از این بابت بطرف دیده منسوب داشته اند و تماشا با لفظ کردن و نمودن و داشتن مستعمل است و پریشان از صفات اوست ... و تماشا بمعنی چیزی ک...