کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غزغن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غزغن
لغتنامه دهخدا
غزغن . [ غ َ غ َ ] (ترکی ، اِ) پوست غیرکیمخت که از آن کفش دوزند. (برهان قاطع) (آنندراج ). پوستی که از غیر گاو به دست آید. (از فرهنگ شعوری ). || دیگ طعام پزی . غزغان . (برهان قاطع) (آنندراج ). در تداول گناباد خراسان دیگ بزرگ که در آن شیره ٔ انگور میپز...
-
جستوجو در متن
-
غزغند
لغتنامه دهخدا
غزغند. [ غ َ غ َ ] (ترکی ، اِ) دیگ طعام پزی . (برهان قاطع) (آنندراج ). غزغن . غزغان . (برهان قاطع). || پوستی غیرکیمخت و ساغری که از آن کفش و پای افزار سازند. (برهان قاطع) (آنندراج ). غزغن . (برهان قاطع).
-
غرغند
لغتنامه دهخدا
غرغند. [ غ َ غ َ ] (اِ) پوست غیر کیمخت و ساغری . (برهان قاطع) (از آنندراج ). غرغن . غزغن . غزغند. (برهان قاطع).
-
غرغان
لغتنامه دهخدا
غرغان . [ غ َ ] (اِ) آواز مهیب . (آنندراج ). || در ناظم الاطباء به معنی دیگ آشپزی آمده است و در فرهنگهای دیگر به این معنی دیده نشد و در صورتی که صحیح باشد تلفظی از غزغن ، غزغند (دیگ ) است .
-
غازغان
لغتنامه دهخدا
غازغان . (ترکی ، اِ) دیگ بزرگ مسی که گوسفندداران صحرانشین و مردم ده برای جوشاندن شیر و دوغ از آن استفاده کنند و در شهرها برای پختن آش و آبگوشت و کله پاچه در دکانهای عمومی بکار برند. مرجل . (منتهی الارب ). و رجوع به غزغن شود.
-
غرغن
لغتنامه دهخدا
غرغن . [ غ َ غ َ ] (اِ) پوستی باشد غیر کیمخت و ساغری ، و از آن هم کفش دوزند، به کسر ثالث هم آمده است . و با زای نقطه دار هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج ). غرغند. غزغن . غزغند. (برهان قاطع).
-
قازقان
لغتنامه دهخدا
قازقان . (ترکی ، اِ) دیگ بزرگ و این ظاهراً ترکی است و بجای قاف دوم به کاف نیزآمده و خاژغان به خاء معجمه و زای فارسی نیز مستعمل . (آنندراج ). رجوع به قازغان و غازغان و غزغن شود.
-
غزغان
لغتنامه دهخدا
غزغان .[ غ َ ] (ترکی ، اِ) دیگ طعام پزی . غزغن . غزغند : و هرسال به بهانه ٔ ایلچیان چندین هزار زیلو و جامه ٔ خواب و غزغان و اوانی و آلات مردم میبردند. (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 250). زیلو و جامه ٔ خواب و غزغان و دیگر آلات از خانه ٔ مردم جهت ایلچیان ...