کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غر زن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زن
لغتنامه دهخدا
زن . [ زَ ] (اِ) نقیض مرد باشد. (برهان ). مطلق فردی از افراد اناث خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه . (آنندراج ). مادینه ٔ انسان . بشر ماده . امراءة. مقابل مرد. مقابل رجل . (فرهنگ فارسی معین ). انسان و ماده ای از نوع بشر و مراءة و نساء و خاتون و بانو...
-
غراچه
لغتنامه دهخدا
غراچه . [ غ َ چ َ / چ ِ ] (ص ) حیز و مخنث و نامرد. (برهان قاطع) (آنندراج ). غر. غرچه . (برهان قاطع). در ترکی آذری قره چی گویند. || مردم دیوث و زن بحریف بر. (برهان قاطع) (آنندراج ). غلتبان . غر. غرچه . (برهان قاطع). قره چی در ترکی آذری . || مردم به چش...
-
جنده
لغتنامه دهخدا
جنده . [ ج ِ دَ / دِ ] (ص ) زن بدعمل . بدکاره . زن تباه کار که شغلش تبهکاریست . فاحشه . روسبی . قحبه . غر. در وجه تسمیه ٔ این کلمه حدسهای مختلف زده اند. (از فرهنگ فارسی معین ). || در تداول مردم قزوین ، صورتی از ژنده ، یعنی کهنه یعنی پارچه از جامه ٔ ک...
-
یوخه
لغتنامه دهخدا
یوخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) رسیدن به منتهای شهوت تمتع و هنگام تمتع. (از برهان ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) : گرچه بدم مرد زیر میره در آن حال همچو زن غر شدم ز یوخه ٔ رعنا. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری ).اما این کلمه دگرگون شده ٔ «ربوخه » است . در شع...
-
دژخم
لغتنامه دهخدا
دژخم . [ دُ خ ِ ] (ص مرکب ) بد خوی و طبیعت . (از برهان ). خشمگین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- دژخم شدن ؛ خشمگین شدن : دژخم شدو گفت ای که ترا خواهر و زن غرکس از پی زر تن چه نهد خوف و خطر بر. سوزنی .|| جلاد. (برهان ). جلاد و مردم کش . (از آنندراج ). ...
-
غلچه
لغتنامه دهخدا
غلچه .[ غ َ چ َ / چ ِ ] (ص ، اِ) روستایی . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (آنندراج ). غلچه به معنی روستایی است و به قومی از نژاد ایرانی ساکن افغانستان اطلاق میشود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || رند و اوباش . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). غر...
-
فنج
لغتنامه دهخدا
فنج . [ ف َ ] (ص ) دبه خایه بود، و غر همین بود.(اسدی ). و به عربی مفتوق خوانند. (برهان ). آنکه به علت فتق دچار باشد. (فرهنگ فارسی معین ) : عجب آید مرا ز تو که همی چون کشی آن کلان دو خایه ٔ فنج ؟ منجیک .|| (اِ) گوشت زاید در فرج زن . (یادداشت مؤلف ). ...
-
سیاهه
لغتنامه دهخدا
سیاهه . [هََ / هَِ ] (اِ) تفصیل رخوت و اسباب و اسامی مردم و کتاب و امثال آن . (برهان ). نوعی از دفتر و حساب و آنرا روزنامه نیز گویند و در آن تفصیل اسباب خانه و رخوت و لباس باشد نویسند. به اصطلاح متصدیان دفتر مسوده روزنامچه که آمدنی نقود یا اجناس هر ر...
-
ربوخه شدن
لغتنامه دهخدا
ربوخه شدن . [ رَ خ َ / خ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) انزال گشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). در آرمیدگی بکمال خوشی رسیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ربوخه رسیدن باشد بغایت اشتها در نزدیکی ، و گویند: ربوخه شد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : نهی دست بر کون من می شوی ربوخه...
-
زهار
لغتنامه دهخدا
زهار. [ زِ ] (اِ) شرمگاه را گویند که موضع فرج و ذکر باشد. (برهان ). شرمگاه را گویند که باید پوشید و آن پوشیده را بعربی ستر عورت گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). فرج زن و ذکر مرد. (غیاث ). پایین تر از شکم وشرمگاه و موضع فرج و ذکر و مثانه . (ناظم الاطباء...
-
گول
لغتنامه دهخدا
گول . (ص ) أبله . نادان . (برهان قاطع) (سراج اللغات )(فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ سروری ). احمق . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ). آنکه او را زود فریب توان داد. کودن .کانا. پَپِه . پَخمه . چُلمَن . خُل . چِل . آب دندان . (یادداشت مؤلف ). اَبِک . اَخرَق . اَ...
-
یافه
لغتنامه دهخدا
یافه . [ ف َ / ف ِ ] (ص ) بیهوده . (لغت فرس ) . هرزه و بیهوده . (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا). بیهوده و یاوه و باطل و بی معنی و هرزه . (ناظم الاطباء) : کی کردار بر اورنگ بزرگی بنشین می گردان که جهان یافه و گردانستا. دقیقی .سوی کاردانانش نامه نوشت که ...
-
ننگ
لغتنامه دهخدا
ننگ . [ ن َ ] (اِ) شرم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). حیا. (آنندراج ). خجلت . (فرهنگ فارسی معین ). عار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (منتهی الارب ). شرم دائم که آدمی را افتد برای ارتکاب کاری بد، چه آن خود مرتکب شده باشد ی...
-
لبیبی
لغتنامه دهخدا
لبیبی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعودسعد وی را اوستاد و سیدالشعرا خوانده در قصیدتی بمطلع:بنظم و نثر گر امروز افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست آنجا که گوید و مصراعی از لبیبی تضمین کند:بد...
-
تر
لغتنامه دهخدا
تر. [ ت َ ] (ص ) نقیض خشک باشد. (برهان ). آب رسیده . (فرهنگ رشیدی ). ضد خشک . (انجمن آرا). آبدار. (آنندراج ). چیزی که دارای بلّت باشد. مقابل خشک . نمدار و مرطوب . (ناظم الاطباء). محمد معین درحاشیه ٔ برهان آرد: گورانی تر ، خیس . فریزندی و نطنزی و یرنی...