کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غریزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غریزة
لغتنامه دهخدا
غریزة. [ غ َزَ ] (ع اِ) سرشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) . سرشت و طبیعت . (غیاث اللغات ). سرشت مردم . (دهار). طبیعت اعم از خیر و شر. ج ، غَرائِز. (اقرب الموارد). خوی . (مهذب الاسماء) (مقدمةالادب زمخشری ) (السامی فی الاسامی ). طبع. سجیه . خلیقه . نهاد...
-
غریزه ٔ جنسی
لغتنامه دهخدا
غریزه ٔ جنسی . [ غ َ زَ / زِ ی ِ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از غرایز. غریزه ٔ اطفاء شهوت که وسیله ٔ تولید نسل و بقای نوع است . رجوع به غریزه شود.
-
جستوجو در متن
-
غرایز
لغتنامه دهخدا
غرایز. [ غ َی ِ ] (ع اِ) ج ِ غریزة. غرائز. رجوع به غرائز شود.
-
غریزت
لغتنامه دهخدا
غریزت . [غ َ زَ ] (ع اِ) غریزة. رجوع به غریزة شود: چه طبیعت سکون و رفق و غریزت وقار و حلم او (امیر سیف الدوله )از اقدام بر ابواب شطط و تقدیم مخاصمت و معادات مانع بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 191).
-
جنسی
لغتنامه دهخدا
جنسی . [ ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب به جنس . (فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح متداول امروزی ، آنچه مربوط به امور شهوانی باشد. (فرهنگ فارسی معین ): اعمال جنسی .- جاذبه ٔ جنسی ؛ کششی که از نظر غریزه ٔ جنسی میان دو موجود نر و ماده پدید می آید.- مسائل جنسی ...
-
کافور دادن
لغتنامه دهخدا
کافور دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ضعیف کردن غریزه ٔ جنسی : ز مغز دشمن کافور داده گردون راکه روز صلح نگردد به فتنه آبستن .نظامی .
-
غرائز
لغتنامه دهخدا
غرائز. [ غ َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ غریزة. (اقرب الموارد). رجوع به غریزةشود. || نزد اهل جفر عبارت است از بینات حروف ، کذا فی بعض الرسائل . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
غریزی
لغتنامه دهخدا
غریزی . [ غ َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به غریزة. رجوع به غریزه شود. طبیعی چه غریزه به معنی طبیعت است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ذاتی . جبلی . فطری . خِلْقی . نهادی . سرشتی . مقابل مکتسب : گو فرازآیند و شعر اوستادم بشنوندتا غریزی روضه بینند و طبیعی نسترن...
-
هیستری
لغتنامه دهخدا
هیستری . [ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح پزشکی ) مرض عصبی مشخص یا اختلالات دائمی روحی که گاهی با فلج قسمتی از اعضاء همراه است . مبتلایان به این مرض دچار اختلال حواس و گرفتار اوهام (غالباً افکار و اوهام مربوط به غریزه ٔ جنسی ) میباشند و غالباً در موقع ...
-
کهانة
لغتنامه دهخدا
کهانة. [ ک َ ن َ ] (ع مص ) اخترگویی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). اخترگوی شدن . (ترجمان القرآن ). فالگویی کردن . (زوزنی ). فالگویی کردن و فالگوی گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): کهن له کهانة (از باب نصر)؛ حکم به غیب کرد ازبرای او و فالگوی...
-
جبلت
لغتنامه دهخدا
جبلت . [ ج ِ ب ِل ْ ل َ ] (ع اِ) آفرینش . (غیاث اللغات ). خلقت . (زمخشری ). جبلة. اصل . طبیعت . فطرت .طینت . طبع. غریزه . نهاد. آب و گل . خمیره . سرشت . گُهر. گوهر. ذات . منش . آفریده . عادت ِ قدیم : اگر قرار جبلت ز آب و آتش خاست چرا ببرد جبلت قرار آ...
-
اولیات
لغتنامه دهخدا
اولیات . [ اَوْ وَ ل ِی ْ یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ اولیة. قضایایی که مجرد تصور طرفین آنها کافی است برای جزم عقل به ثبوت نسبت یا سلب آن . اولیات که بدیهیات نیز نامیده میشود بر بخشی از مقدمات یقینی ضروری اطلاق میگردد و آن چنانست که حکم در آن پس از حصول تصور...
-
طینت
لغتنامه دهخدا
طینت . [ ن َ ] (از ع ، اِ)طینة. سرشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فطرت ، جبلت ، خلقت ، طبع، طبیعت ، خمیره ، آب و گل ، گل آدمی ، غریزه ، نهاد، عنبرسرشت از صفات اوست . (آنندراج ) : عدل را در طینت آدم مخمر کرد حق تا برآری خلق را از ظلم چون موی از خمیر. ...
-
واهمة
لغتنامه دهخدا
واهمة. [ هَِ م َ ] (ع ص ، اِ) قوه ٔ وهم .قوه ٔ وهمة. (از المنجد). واهمه یا وهم یکی از حواس خمسه ٔ باطنی است و علمای نفس در قدیم گفته اند: کار او آن است که چیزهای دیده و نادیده راست یا دروغ به نفس می نماید خواه آن معانی را در خارج صورتی باشد و خواه نب...