کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غرور سازمانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غرور برآراستن
لغتنامه دهخدا
غرور برآراستن . [ غ ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از خیال فاسد کردن (است ). (آنندراج ) : غروری چه باید برآراستن نه بر جای خویش آرزو خواستن . نظامی (از آنندراج ذیل آرزو خواستن ).مغرور شدن . نخوت و تکبر داشتن .
-
غرور جوانی
لغتنامه دهخدا
غرور جوانی . [ غ ُ رو رِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غروری که جوانان دارند. کبر و نخوت و خودپرستی جوانان . رجوع به غرور شود. || بره و جوشی که در روی جوانان پیدا آید. رجوع به غرور شود.
-
غرور خریدن
لغتنامه دهخدا
غرور خریدن . [ غ ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) متکبرانه رفتار کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به غرور شود.
-
غرور خوردن
لغتنامه دهخدا
غرور خوردن . [ غ ُ خوَرْ / خُرْ / خَرْ دَ ] (مص مرکب ) فریب خوردن . گول خوردن . فریفته شدن . غره شدن : سنجر اگر خورد ز نوبت غرورنوبت او بانگ دهل بد ز دور.میرخسرو (از آنندراج ).
-
غرور دادن
لغتنامه دهخدا
غرور دادن . [ غ ُ دَ] (مص مرکب ) فریفتن . گول زدن . اغواء : کاراین قوم دیگر است و سلطان را غرور میدهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 548). و از دیگر سوی مسیلمه دعوی نبوت می کند و غرور میدهد. (ترجمه ٔ تاریخ اعثم کوفی ص 11).توغرورش دهی او چیره شودظن برد کو نه ...
-
غرور داشتن
لغتنامه دهخدا
غرور داشتن . [غ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نخوت داشتن . متکبر و خودبین و خودپرست بودن . مغرور بودن . (ناظم الاطباء) : زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه رند از ره نیاز به دارالسلام رفت .حافظ.
-
غرور کردن
لغتنامه دهخدا
غرور کردن . [ غ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غرور و تکبر نمودن . غرور داشتن : دی به چمن برگذشت سرو سخنگوی من تا نکند گل غرور رنگ من و بوی من .سعدی (بدایع).
-
جام غرور
لغتنامه دهخدا
جام غرور. [ م ِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب غرور. هوای نفس . غرور جوانی : کسی ز جام غرور زمانه مست مباد. اوحدی .رجوع به غرور شود.
-
سرای غرور
لغتنامه دهخدا
سرای غرور. [ س َ ی ِ غ ُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا : ای کهن گشته در سرای غرورخورده بسیار سالیان و شهور. ناصرخسرو.قصر تو زین سخن همی خنددبر تو ای فتنه بر سرای غرور. ناصرخسرو.مثلت هست در سرای غرورهمچنان یخ فروش نیشابور.سنائی .
-
خاکدان غرور
لغتنامه دهخدا
خاکدان غرور. [ ن ِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیاست . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : فشاند دامن همت ز خاکدان غرور.ظهیر فاریابی (از شرفنامه ).
-
خواب غرور
لغتنامه دهخدا
خواب غرور. [ خوا / خا ب ِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غفلت . خواب غفلت . (آنندراج ) : نمی بود اینقدر خواب غرور دلبران سنگین اگر میداشت آواز شکست شیشه ٔ دلها.صائب (از آنندراج ).
-
دار غرور
لغتنامه دهخدا
دار غرور. [ رِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سرای خودخواهی و خودبینی ، کنایت از دنیا : بشادی جهان دل را مکن شادکه آن دار غرور آمد ز بنیاد. ناصرخسرو.دورباد از خجسته مجلس تونکبت دهر پیر و دار غرور.سوزنی .
-
غرور پیدا کردن
لغتنامه دهخدا
غرور پیدا کردن . [ غ ُ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تکبر و نخوت داشتن . غره شدن . رجوع به غرور شود.
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاه افغان درّانی ابدالی (از 1160 تا 1187 هَ . ق .). ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ آرد: احمدخان ولد زمان خان ابدالی سدوزه ای قبل از ایام سلطنت نادرشاه در دارالسلطنه ٔ هرات متوطن و [زمان خان ] رئیس قوم خود بود. در ایام تسلط ...