کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غرضان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غرضان
لغتنامه دهخدا
غرضان . [ ](اِخ ) یکی از سرداران امیر نوح سامانی . رجوع به تاریخ حبیب السیر چ 1 تهران جزو 4 از جلد 2 ص 133 شود.
-
غرضان
لغتنامه دهخدا
غرضان . [ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غَرض . (اقرب الموارد). غُرضان . (اقرب الموارد). رجوع به غرض شود.
-
غرضان
لغتنامه دهخدا
غرضان . [ غ ُ ] (ع اِ) ج ِ غَرض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غِرضان . (اقرب الموارد) (المنجد). تقول : «اصابنا مطر اسال زهاد الغرضان ». (اقرب الموارد). رجوع به غرض شود.
-
غرضان
لغتنامه دهخدا
غرضان . [ غ ُ ] (ع اِ) در بینی ، قسمتی است که از قصبه ٔ بینی از هر دو طرف به پائین کشیده می شود. (از منتهی الارب ). الغرضان فی الانف ، ما انحدر من قصبة من جانبیه جمیعاً. (اقرب الموارد). تجاویف دو طرف قصبةالانف . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
غرزان
لغتنامه دهخدا
غرزان . [ ] (اِخ ) بخشی است از حاکم نشین سعرد از ولایت بتلیس ، و در منتهی الیه شمال غربی این ناحیه قرار دارد از مشرق به شروان ، از جنوب شرقی به خودسعرد و از جنوب به بخش رضوان و از مغرب به ولایت دیاربکر و از شمال هم به بخشهای کنج و بتلیس محدود است .سک...
-
قرظان
لغتنامه دهخدا
قرظان . [ ق َ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است به زبید. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
صاحب غرض
لغتنامه دهخدا
صاحب غرض . [ ح ِ غ َ رَ ] (ص مرکب ) مغرض . آنکه نیت بد دارد : و سخن صاحب غرضان نشنود تا به غور گناه نرسد. (سعدی ).ز صاحب غرض تا سخن نشنوی که گر کار بندی پشیمان شوی .سعدی .
-
غ-رض
لغتنامه دهخدا
غ-رض . [ غ َ ] (ع اِ) پیش بند شتر مانند تنگ زین را. ج ، غُروض ، اغراض . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الغرض للرحل کالحزام للسرج . (اقرب الموارد). || جویچه ٔ ناتمام از رودبار، یا شعبه ای کلان از رودبار مغاک . ج ، غُرضان ، غِرضان . (منتهی الارب ).شعبة فی ...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) انجدانی ، شاه طاهر از سادات عالی درجات انجدان . من محال قم ، موطنش کاشان ، مولدش همدان ، جامع علوم صوری و معنوی بود، مدتی در کاشان خلایق را ارشاد مینمود، آخرالامر صاحب غرضان ، نسبت طریقه ٔ اسماعیلیه به وی داده و سلطان عهد دست ایذ...