کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غرش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
غرشة
لغتنامه دهخدا
غرشة. [ غ َ ش َ ] (ع اِ) یکی غَرش ، میوه ٔ درختی . (اقرب الموارد). رجوع به غرش شود.
-
غریدگی
لغتنامه دهخدا
غریدگی . [ غ ُرْ ری دَ / دِ ](حامص ) غرش . عمل غرنده . رجوع به غرش و غرنده شود.
-
زؤار
لغتنامه دهخدا
زؤار. [ زُ آ ] (ع اِ) بانگ و غرش شیر. (ناظم الاطباء).
-
عصمنلیة
لغتنامه دهخدا
عصمنلیة. [ ع ُ م َ لی ی َ ] (ع اِ) نوعی از سکه های طلائی رایج در شرق اردن بوده است مشهور به مخمسیةعصمنلیة، و ارزش آن سابقاً 500 غرش ترکی بود و اکنون 900 غرش فلسطینی است . (از النقود العربیة ص 97).
-
غرس
لغتنامه دهخدا
غرس . [ غ ِ ] (اِ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی . (از برهان قاطع). غرش . غراش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || خراش .(برهان قاطع). غرش . غراش . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
غرندگی
لغتنامه دهخدا
غرندگی . [ غ ُرْ رَ دَ / دِ ] (حامص ) عمل غرنده . غرش . رجوع به غریدن و غرنده شود.
-
غروشة
لغتنامه دهخدا
غروشة. [ غ ُ ش َ ] (ع اِ) از کلمه ٔ غروش گرفته اند. (دزی ج 2 ص 206). رجوع به غروش و غِرش شود.
-
غریده
لغتنامه دهخدا
غریده . [ غ ُرْ ری دَ / دِ ] (ن مف ) به غرش آمده . رجوع به غریدن شود.
-
جنیه
لغتنامه دهخدا
جنیه . [ ج ُ ن َ ] (ع اِ) لیره ٔ مصری برابر با صد غرش یا هزار ملیم . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جَنیه شود.
-
اصطتیر
لغتنامه دهخدا
اصطتیر. [ اِ طَ ] (معرب ، اِ) اصطاطیر. از مسکوک های زرین قدمای یونان و مساوی 140 غرش بود. (از قطر المحیط).
-
غرشی
لغتنامه دهخدا
غرشی . [ غ َ ] (اِ) قهر و غضب . (آنندراج ). غَرش . غُرِّش . غَرس . غَرَس . غِرس . (برهان قاطع و حواشی آن چ معین ). غرشا. (فرهنگ شعوری ) : به زیردست را غرشی روا نیست ضعیفان را جفا کردن سزا نیست . (!)میر نظمی (از فرهنگ شعوری ).
-
غروش
لغتنامه دهخدا
غروش . [ غ ُ] (ع اِ) ج ِ غِرش . (اقرب الموارد) (دزی ). و آن برابر چهل باره است ، و قرش نیز گویند و هر دو معربند. (از اقرب الموارد). قروش . پیاستر . رجوع به غرش شود. || به صورت جمع، پول نقره ای است و غروشة را از همین جمع ساخته اند. (دزی ج 2 ص 206). مس...
-
غروشن
لغتنامه دهخدا
غروشن . [ غْرُ / غ ِرُ ش ِ ] (آلمانی ، اِ) مأخذ کلمه ٔ غروش عربی است . (نشوء اللغة العربیة ص 85). رجوع به غروش و غرش شود.
-
آسمان غرغره
لغتنامه دهخدا
آسمان غرغره . [ غ ُ غ ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آسمان غُرّش . آسمان غُرُنْبه . آسمان غُرّه . تندر. رعد. سختو. بختو. کنور.
-
بادلج
لغتنامه دهخدا
بادلج . [ ل َ ] (اِ) بادلیج باشد. رجوع به بادلیج شود: از صدای های و هوی دلیران عرصه ٔ میدان از غرش توپ و بادلج پرآشوب گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ).