کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غرش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غرش
لغتنامه دهخدا
غرش . [ غ َ ] (اِ) خراش . (برهان قاطع). غِرس . (برهان قاطع). || خراشیده . (فرهنگ شعوری ). و ظاهراً بر اساس نیست . || خشم و قهر و غضب . غَرس . غِرس . (برهان قاطع). غَرَس . (فرهنگ اسدی ). غُرِّش . (برهان قاطع) : گر نه بدبختمی مرا که فکندبه یکی جاف جاف ...
-
غرش
لغتنامه دهخدا
غرش . [ غ َ ] (اِخ ) همان غرسستان است که در این زمان به زبان اهل خراسان اغلب آن را غور نامند. و آن را غرجستان نیز گفته اند و آن میان غزنة و کابل و هرات وبلخ واقع است . (از معجم البلدان ). غرجستان . غرج الشار. غرچه . غراچه . رجوع به غرجستان شود : و ول...
-
غرش
لغتنامه دهخدا
غرش . [ غ َ ] (ع اِ) بار درختی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).ثمر شجرة، واحده «غرشة» یمانیة، قال ابن درید، ولا احقه . (اقرب الموارد). || کوه . (آنندراج ).
-
غرش
لغتنامه دهخدا
غرش . [ غ ِ ] (اِ) نفرت و کراهت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). شعوری در لسان العجم شعری بی وزن هم برای آن شاهد آورده است .
-
غرش
لغتنامه دهخدا
غرش . [ غ ِ ] (معرب ، اِ) از مسکوکات برابر با چهل بارة است . (المنجد) (دزی ). و قرش به قاف نیز گویند و هر دو آنها معرب جروش آلمانی است . ج ، غروش . و غروش خود به صورت جمع پول نقره ای است و غروشه را نیز از همین جمع ساخته اند. (دزی ج 2 ص 206). قرش یا غ...
-
غرش
لغتنامه دهخدا
غرش . [ غ ُ رِ / غ ُرْ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر از غریدن . آواز بامهابت حیوانات . (فرهنگ رشیدی ). آواز کردن و هیبت . (غیاث اللغات ). آواز مهیب . غُرِّشت . (حواشی برهان قاطع چ معین ). آواز شیر و ببر و پلنگ و مانند آن . آواز رعد. غرنبه . (برهان قاطع). غری...
-
واژههای مشابه
-
غرش افکنده
لغتنامه دهخدا
غرش افکنده . [ غ ُرْ رِ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غرش کرده . غریده . آواز مهیب درآورده . رجوع به غرش شود : آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غارغرش افکنده و عریان به خراسان یابم .خاقانی .
-
غرش رائج
لغتنامه دهخدا
غرش رائج . [ غ ِ ش ِ ءِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برابر ربع غرش صاغ ؛ یعنی ده بارةاست . (از النقوذ العربیة ص 181). رجوع به غرش شود.
-
غرش صاغ
لغتنامه دهخدا
غرش صاغ . [ غ ِ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) معادل 40 بارةاست . (از النقود العربیة ص 181). رجوع به غرش شود.
-
غرش فرنجی
لغتنامه دهخدا
غرش فرنجی . [ غ ِ ش ِ ف َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لیره . سکه . یک فرانک . (دزی ج 2 ص 206).
-
غرش کردن
لغتنامه دهخدا
غرش کردن . [ غ ُرْ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غریدن . آواز مهیب درآوردن .
-
واژههای همآوا
-
قرش
لغتنامه دهخدا
قرش . [ ق َ ] (ع مص ) بریدن و گرد کردن از اینجا و آنجا و فراهم آوردن بعض چیزی را به سوی بعض . گویند: قرشه قرشاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به نیزه جنگ کردن . (منتهی الارب ).
-
قرش
لغتنامه دهخدا
قرش . [ ق َ ](ع اِ) طائفه ٔ بزرگی هستند از ماهیان غضروف استخوان دریایی که در دریاهای جهان پخش میباشند ولی دریاهای گرمسیری را برمیگزینند. درازی برخی از این ماهیان تا40 قدم میرسد. این ماهیان انسان خوارند و همچنین به نام کوسه معروفند. سگ دریایی نوع کوچک...