کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غرسة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غرسة
لغتنامه دهخدا
غرسة. [ غ َ س َ ] (ع اِ) قلمه . شاخه ای که از درختی یا نهالی میبرند و در زمین میکارند و ریشه میگیرد. جوانه ٔ غرس کرده شده : غرسة الکرم المطمورة؛ جوانه ٔ یک بوته ٔ مو خوابانیده . || باغ . باغ شاهی . باغی که عادةً آن را آبیاری کنند. || کلنگ (پرنده ). (...
-
واژههای مشابه
-
غرسه
لغتنامه دهخدا
غرسه . [ غ ُ س َ ] (اِخ ) قریه ای است از ناحیه ٔ بین النهرین در بین موصل و نصیبین واقع شده است و تاک و درخت فراوان دارد. (از معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
قرصة
لغتنامه دهخدا
قرصة. [ ق ُ ص َ ] (ع اِ) یک قرص . کلیچه . || گرده ٔ آفتاب . (منتهی الارب ). و رجوع به قرص شود : گرچه محور سپرَد قرصه ٔ خورقرص خور بین که به محور سپرند. خاقانی .حربا منم تو قرصه ٔ شمسی روا بودگر قرص شمس نور به حربا برافکند. خاقانی .قرصه ٔ خورشید که صا...
-
جستوجو در متن
-
نصبة
لغتنامه دهخدا
نصبة. [ ن َ ب َ ] (ع اِ) واحد نصب است به معنی نشانه ٔ برپا کرده شده ، علم منصوبه . (از اقرب الموارد). رجوع به نصَب شود. || دام برپا کرده و آنچه در مقابل هجوم دشمن برپا میکنند. (ناظم الاطباء). || در اعراب ، علامت نصب . (از المنجد). || آن را بر غرسه ٔ ...
-
ابن عوام
لغتنامه دهخدا
ابن عوام . [ اِ ن ُ ع َوْ وا ] (اِخ )ابوزکریا یحیی بن محمدبن احمدبن عوام اشبیلی . او در آخر مائه ٔ ششم هجری باشبیلیه میزیست . از احوال وی اطلاع بسیاری در دست نیست فقط معلوم است کتابی در کشاورزی موسوم به کتاب الفلاحه در 34 فصل داشته است ، سی فصل آن در...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالقدوس . از افاضل متکلمین و از وجوه زنادقه است . ابن الندیم وی را در شمار متکلمینی آرد که با ظاهر اسلام در باطن زندیق بودند (ص 473) و گوید: او را پنجاه ورقه شعر است و متهم به زندقه بود. (ابن الندیم ص 231). و در تکمله ٔ فه...
-
لطف
لغتنامه دهخدا
لطف . [ ل ُ ] (ع اِمص ، اِ) نرمی در کار و کردار. (منتهی الارب ). رفق . (تاج المصادر). مدارات . خوش رفتاری . مودت . برّ. نیکوئی . نیکوکاری . ج ، الطاف : لذت انهار خمر اوست ما را بی حساب راحت ارواح لطف اوست ما رابی سخن . منوچهری .گسیل کرد رسولی سوی برا...