کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غراب البین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابن غراب
لغتنامه دهخدا
ابن غراب . [ اِ ن ُ غ ُ ] (اِخ ) امیر سعدالدین ابراهیم بن عبدالرزاق اسکندرانی . یکی از امراء مصر، پدر و جد او در اسکندریه مقام وزارت داشته اند و مولد او بشهر مزبور بوده است . جمال الدین محمود او را بقاهره خواند و مقام کاتبی ملک ظاهر برقوق بدو دادند. ...
-
طاعون غراب
لغتنامه دهخدا
طاعون غراب . [ ن ِ غ ُ ] (اِخ ) طاعونی که در زمان ولیدبن یزید حادث شد. و وجه تسمیه ٔ آن آن است که نخستین کس که بدین بیماری بمرد مردی غراب نام بود.
-
غرت و غراب
لغتنامه دهخدا
غرت و غراب . [ غ ُ ت ُغ ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) در تداول فارسی زبانان آنکه زیر بار منت هیچکس رفتن نخواهد. سخت غره به خویش .متکبر: شیرازیها غرت و غرابند. رجوع به غراب شود.
-
جستوجو در متن
-
چرتلاغ
لغتنامه دهخدا
چرتلاغ . [ چ ِ ] (اِ) آلاقارغه . غراب البین . غراب بین . ابوزریق .
-
اغرب
لغتنامه دهخدا
اغرب . [ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِغُراب ، زاغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ غُراب ،نام پرنده ٔ بزرگی است که سیاه آن را حاتم گویند و آن را بدشگون دانند. و ابقع آن را غراب البین گویند. (از اقرب الموارد). اَغرِبَه . غِربان . غُرب . (منتهی الارب ) (از اق...
-
حذف
لغتنامه دهخدا
حذف . [ ح َ ذَ ] (ع اِ) گوسپندان سیاه خرد. گوسفندان خرد. نوعی از گوسفندان سیاه ریزه ٔ بی دم و گوش از گوسفندان حجاز وجرش . (منتهی الارب ). || مرغابیهای کوچک . نوعی از بطهای خرد یا مرغی است . || زاغ خردکه آنرا خورند. (منتهی الارب ). غراب الزرع . غراب ا...
-
فاجع
لغتنامه دهخدا
فاجع. [ ج ِ ] (ع ص ) دردناک . (آنندراج ). فجیع. || (اِ) غراب البین . (اقرب الموارد). آن قسم از زاغ که منقار و پاهای وی سرخ است . (ناظم الاطباء). زاغ دشتی . (آنندراج ). || (ص ) این کلمه برای زنان بصورت صفت بدون نشانه ٔ تأنیث بکار رود: امراءة فاجع؛ زن...
-
غاژ
لغتنامه دهخدا
غاژ. (اِ) خار. (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). هر نوع خار (شوک ) اعم از خار گل و خار درخت . (برهان ). || مردم دهان فراخ . (برهان ) (اوبهی ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) : شمر جرعه ای دان به نزدیک یم جهان لقمه ای دان بنزدیک غاژ. شمس فخری .|| کلاغ مانندی ...
-
حاتم
لغتنامه دهخدا
حاتم . [ ت ِ ] (ع ص ) کلاغ سیاه . زاغ سیاه . || زاغ سرخ پاو سرخ منقار که آن را غراب البین گویند. (منتهی الارب ). و آن زاغی سرخ پای و سرخ منقار و دانه خوار و حلال گوشت بود و عرب بانگ او را شوم گیرد و نشانه ٔ جدائی و فراق شمرد. و آن خردتر و کشیده اندام...
-
سائب
لغتنامه دهخدا
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن ذکوان مکنی به ابوجمعه معروف به راویه ٔ کثیرعزه از شعرای اموی است و او راست :أبائنة سعدی ؟ نعم ستبین !کما انبت من حبل القرین قرین اء اًن زم أجمال و فارق جیرةو صاح غراب البین أنت حزین کانک لم تسمع ولم ترقبلهاتفرق أحباب لهن ...
-
نعیق
لغتنامه دهخدا
نعیق . [ ن َ ] (ع اِ) بانگ زاغ . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آواز کلاغ بی آنکه گردن بکشد، خلاف نعیب . بانگ کلاغ . غارغار کلاغ . نغیق . (یادداشت مؤلف ) : نعیق تو بسیار ما را عشیقی نباید به یک دوست چندین نعیقا. منوچهری .گفتی نعیق غراب البین در پرده ٔ ا...
-
بین
لغتنامه دهخدا
بین . [ ب َ ] (ع اِمص ، اِ، ق ) جدائی و پیوستگی (از لغات اضداد است ). گاه اسم آیدو گاه ظرف متمکن و منه قوله تعالی : «لقد تقطع بینکم ». (قرآن 94/6). بالرفع والنصب فالرفع علی الفعل ؛ ای تقطع وصلکم ، و النصب علی الحذف ای ما بینکم . (منتهی الارب ) (ناظم ...
-
نعب
لغتنامه دهخدا
نعب . [ ن َ ] (ع ص ) ریح نعب ؛ باد تند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سریعةالممر. (اقرب الموارد). || (مص ) بانگ کردن [ غراب ] . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از المنجد). بانگ کردن کلاغ . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بانگ کردن مؤ...
-
اشأم
لغتنامه دهخدا
اشأم . [ اَ ءَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از شوم . بدشگون تر. بدفال تر. ناخجسته تر. شوم تر.(منتهی الارب ). نافرخنده تر. نامبارک تر. نامیمون تر.- امثال : اشأم من احمر عاد . اشأم من الاخیل . اشأم من البسوس . رجوع به بسوس شود. اشأم من النرماح . اشا...
-
دمن
لغتنامه دهخدا
دمن . [ دِ م َ ] (ع اِ) ج ِ دِمْنَة. (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ دمنه ، به معنی سرگین دان . (از شرفنامه ٔ منیری ) (از برهان ). مزبله که خاکروبه و نجاست در آنجا اندازند. (آنندراج ) (غیاث ). در منتهی الارب دمن به کسر دال و ...