کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غذادهی قطره ای متناوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اشغاء
لغتنامه دهخدا
اشغاء. [ اِ ] (ع مص ) مخالفت کردن مردمان در کار کسی . اشغوا به ؛ ای خالفوا الناس فی امره . || قطره قطره چکانیدن بول را. (منتهی الارب ).
-
قطره چکان
لغتنامه دهخدا
قطره چکان . [ ق َ رَ / رِ چ َ /چ ِ ] (اِ مرکب ) لوله ٔ باریک شیشه ای است که یک انتهای آن خیلی باریکتر شده است و انتهای دیگر آن به لوله ٔ لاستیکی سربسته ای متصل میباشد. طبق قرارداد بین المللی قطر داخلی لوله ٔ خیلی باریک قطره چکان 0/6 میلیمترو قطر خارج...
-
مطیر
لغتنامه دهخدا
مطیر. [ م ُ طَ ] (ع اِ) قطره ای از باران . (ناظم الاطباء).
-
قطره
لغتنامه دهخدا
قطره . [ ق َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) یکی قطر. (منتهی الارب ). واحدة القطر،ای النقطة. (اقرب الموارد). پاره ٔ آب که از جائی چکد، و گره از تشبیهات آن است . (آنندراج ) : هر نفسی بر دل آن پاکزادچون گره قطره نبودش گشاد.طاهر وحید (از آنندراج ).
-
بالول
لغتنامه دهخدا
بالول . (ع اِ) آب اندک . (ناظم الاطباء). کمی از آب . (از اقرب الموارد). ما فی البئر بالول ؛ ای شی ٔ من الماء؛ قطره ٔ آبی در چاه نیست . (از اقرب الموارد).
-
چکره
لغتنامه دهخدا
چکره . [ چ َ رَ / رِ ] (اِ) قطره و ریزه های آب که وقت ریختن آب از جایی ، آنهابر اطراف و جوانب بجهند و آن را به عربی «رشحه » خوانند. (برهان ). قطره ریزه را گویند که از ریختن آب بجهد و آن را به تازی رشحه خوانند. (جهانگیری ). قطره ریزه که از آب جهد و آن...
-
کتره
لغتنامه دهخدا
کتره . [ ک َ رَ / رِ ] (ص ) به معنی پاره پاره و دریده است . (آنندراج ). پاره پاره و ژنده . (اوبهی ). و با قطره در لفظ و معنی انسب است چه قطره نیز پاره است و یحتمل قطره معرب کتره باشد. (آنندراج ). و نیز در این معنی شاید مصحف لتره باشد. رجوع به لتره و ...
-
لؤلؤ شدن
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ شدن . [ ل ُءْ ل ُءْ ش ُدَ ] (مص مرکب ) به صورت لؤلؤ درآمدن : چون صدف امید میدارم که لؤلوئی شودقطره ای کز ابر لطفم در دهان افکنده ای .سعدی .
-
خانه ٔ فانوس
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ فانوس . [ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جافانوسی . جایی که در آنجا فانوس گذارند : قطره ای کافی است ای ابربلا زحمت مکش بام ما چون خانه ٔ فانوس گل اندود نیست .قاسم مشهدی (از آنندراج ).
-
جاجرمینه
لغتنامه دهخدا
جاجرمینه . [ ج َ ن َ ] (اِخ ) چشمه ای است پرآب ، چون آفتاب برآید یک قطره آب در آن نماند. کذا فی عجایب البلدان . (شرفنامه ٔ منیری ). چشمه ای است که چون آفتاب برمی آید آب آن فرومیرود و چون آفتاب فرومیرود آب آن برمی آید. (برهان ) (آنندراج ).
-
راشد افندی
لغتنامه دهخدا
راشد افندی . [ ش ِ اَ ف َ ] (اِخ ) در قصبه ٔ ابرادی واقع در ایالت علائیه بسال 1220 ق . متولد شد و در سال 1267 هَ . ق . درگذشت . راشدبا شغل قضاوت امرار معاش میکرد. بیت زیر از اوست :سواد نقطه ٔ رخسارینی ظن ّ ایلمه مودن چکیده قطره ٔ مشکیندر آثار گیسودن ...
-
باسیل ترمو
لغتنامه دهخدا
باسیل ترمو. [ ت ِ م ُ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) یکی از انواع باکتریهاست که بشدت اکسیژن را میگیرد. چون مقداری از آن را در یک قطره آب بر روی شیشه ای بگذارند و رشته ٔ جلبکی سبز نیز در آن قرار دهند همینکه شیشه را در روشنایی ببرند باسیل ها در اطراف رشته ٔ جل...
-
خشکیدن
لغتنامه دهخدا
خشکیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) خشک شدن . (آنندراج ).هوشیدن . بهوشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : تا گرمی رخسار ترا دید نگاهم در چشم ترم چون مژه خشکید نگاهم . فضلعلی بیک ممتاز (از آنندراج ).از دوریت ای نهال امیددل خون شده قطره قطره از دیده چکیداز بسکه ز دیده ...
-
نمک
لغتنامه دهخدا
نمک . [ ن َ م َ ] (اِ مصغر) از: نم + ک (پسوند تصغیر). رطوبتی اندک . اندک نم و رطوبتی . قطره ای : هم ساده گلی هم شکری هم نمکی بر برگ گل سرخ چکیده نمکی .عسجدی .
-
سبد
لغتنامه دهخدا
سبد. [ س ُ ب َ ] (ع اِ) موی زهار. (منتهی الارب ). || جامه ای است که بدان حوض را بند کنند تا آب مکدر نگذرد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || مرغیست نرم پر که اگر دو قطره ٔ آب بر پر آن افتد روان گردد. ج ، سِبْدان . (منتهی الارب ). || (ص ) شوم . (من...