کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غداف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غداف
لغتنامه دهخدا
غداف . [ غ ُ ] (ع اِ) زاغ سیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار). غراب بزرگی است و گویند غراب القیظ است که بالهای ضخیم دارد. ج ، غِدفان . (از اقرب الموارد). کلاغ سیاه و سپیدپا. (مهذب الاسماء). پرنده ای حلال گوشت و دانه خور است مانند غراب الزرع و کوچ...
-
واژههای همآوا
-
قداف
لغتنامه دهخدا
قداف . [ ق ُ ] (ع اِ) کاسه ٔ بزرگ . || سبوی سفالینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
غراب القیظ
لغتنامه دهخدا
غراب القیظ. [ غ ُ بُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) کلاغ تابستانی . غداف . رجوع به غداف و غراب و زاغ شود.
-
غدفان
لغتنامه دهخدا
غدفان . [ غ ِ ](ع اِ) ج ِ غُداف ، به معانی زاغ سیاه (غُراب القیظ) و کرکس پرناک . (از اقرب الموارد). رجوع به غداف شود.
-
پرناک
لغتنامه دهخدا
پرناک . [ پ َ ] (ص مرکب ) پُرپَر: غُداف ؛ کرکس پرناک . (منتهی الارب ).
-
زاغ زرع
لغتنامه دهخدا
زاغ زرع . [ غ ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زاغ بزرگ را غداف و زاغ کوچک را زاغ و زاغ الزرع نیز خوانند. مأکول اللحم است . گویند زیادت از هزار سال عمر یابد. با بوم دشمنی دارد و همه مرغی چون بچه را بزرگ کند از پیش خود براند الا غداف که پیوسته رعایت ک...
-
زغن
لغتنامه دهخدا
زغن . [ زَ غ َ ] (اِ) پند. خاد. غلیواج . زاغ گوشت ربای . مرغ گوشت ربای . (از لغت فرس چ اقبال ص 361). گوشت ربا و غلیواج باشد... (از برهان ). بمعنی غلیواج است ... به عربی غداف گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). غلیواج و گنجشک سیاه . (ناظم الاطباء). بعضی گف...
-
غراب
لغتنامه دهخدا
غراب . [ غ ُ ] (ع اِ) زاغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نصاب الصبیان ) (بحر الجواهر) (غیاث اللغات ) (مقدمةالادب ). ج ، اَغرُب ، اَغرِبة، غِربان ، غُرب ، جج ، غرابین (ج ِ غِربان ). (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : «امر النبی (ص ) بقتل الغراب ،...
-
کرکس
لغتنامه دهخدا
کرکس . [ ک َ ک َ ] (اِ) کرگس . مرغ مردارخوار که دژکاک و به تازی نسر گویند. (ناظم الاطباء). مرغ مردارخوار باشد و به عربی نسر گویند. (برهان ). مردارخوار. لاشخور. دال . لشخور. (یادداشت مؤلف ). نسر. (نصاب ) (زمخشری ). رخم . عجوز. رخمه . ام عجینه . نَهضَ...
-
مو
لغتنامه دهخدا
مو. (اِ) هر یک از تارشکلها که در روی پوست حیوانات و در روی بعض مواضع بدن انسانی پدیدار است و به تازی شَعْر گویند. (از ناظم الاطباء). به عربی شَعْر می گویند. (از برهان ) (از آنندراج ). رشته های باریک و نازکی که بر روی پوست بدن برخی حیوانات پستاندار و ...
-
غیر
لغتنامه دهخدا
غیر. [ غ َ ] (ع مص ) دیه دادن . (از اقرب الموارد) . اسم مصدر آن غیرَة است . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || رشک بردن . (دهار). رشک خوردن مرد بر زن خود وبرعکس . (از منتهی الارب ). غیرت داشتن شوهر نسبت به زن خود و ناپسند شمردن قصد و نظر بد دیگری را در ز...