کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غداری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غداری
لغتنامه دهخدا
غداری . [ غ َدْ دا ] (حامص ) غدار بودن . مکاری . حیله گری . فریبندگی : خشتی که ز دیواری بردند به بیداری شاخی که ز گلزاری بردند به غداری . منوچهری .دیوی ره یافت اندرین بستان بدفعلی و ریمنی و غداری . ناصرخسرو.زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری سپهر با ت...
-
جستوجو در متن
-
خاینی
لغتنامه دهخدا
خاینی . [ ی ِ ] (حامص ) خیانت پیشگی ، غداری . نادرستی . (ناظم الاطباء) .
-
کج خواهی
لغتنامه دهخدا
کج خواهی . [ ک َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل کج خواه . مکاری . غداری . (ناظم الاطباء).
-
فریب سازی
لغتنامه دهخدا
فریب سازی . [ ف ِ / ف َ ] (حامص مرکب ) حیله گری . غدر. غداری . تلبیس . تزویر. (از ناظم الاطباء).
-
مظلوم کش
لغتنامه دهخدا
مظلوم کش . [ م َ ک ُ ] (نف مرکب ) ستمگر غداری که بر ضعیف و ستم رسیده و ناتوان تعدی کند واو را کشد. که ستم دیده و مظلوم را کشد : از کمین سگشان سوی داود جست حامی مظلوم کش ظالمتر است .مولوی .
-
زوبعة
لغتنامه دهخدا
زوبعة. [ زَ ب َ ع َ ] (اِخ ) نام شیطانی است یا رئیسی از پریان و از اینجاست که گردباد را زوبعة و ام زوبعة و ابوزوبعة خوانند. زعموا فیه شیطان مارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : وز حیلت و مکری زی خردمندان مر زوبعه را د...
-
رندی
لغتنامه دهخدا
رندی . [ رِ ] (حامص ) رند بودن . در حالت و هیئت و افکار و عقاید چون رندان بودن . زیرکی و غداری و نیرنگ سازی : نخواهی بیش و نپسندی ز فرزندان بسیارت مگرآن را کز او ناید به جز بدفعلی و رندی . ناصرخسرو.بعون اﷲ نه ای معروف و مشهورچون عوّانان به قلاّشی و ر...
-
بدمهری
لغتنامه دهخدا
بدمهری . [ ب َ م ِ ] (حامص مرکب ) نامهربانی . بدخواهی . (ناظم الاطباء). سردمهری . (آنندراج ). بی مهری .(از ولف ). صفت بدمهر. (یادداشت مؤلف ) : به بدمهری من روانم مسوزبه من بازبخش و دلم برفروز. فردوسی .بریده چو طبع مؤمن از مرتداز بددلی و بدی و بدمهر...
-
اشرف
لغتنامه دهخدا
اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) افغانی یا اشرف غاصب . پسرعموی محمود افغان رئیس قبیله ٔ غلیجائی است که در اوائل قرن 12 هجری خروج و افغانستان و ایران را ضبط کرد و بعدها به بیماری وحشتناکی دچار گردید تا آنجا که گوشتهای بدن خود را با دندان خود میکند و تکه تکه می...
-
پهلو زدن
لغتنامه دهخدا
پهلو زدن . [ پ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) (... با چیزی یا کسی )برابری کردن با کسی . با او دعوی برابری کردن . برابری کردن در مال و قدر و مرتبه . (برهان ). پهلو سودن . پهلو ساییدن . مقابلی . مقابلی با او کردن . پهلو رسانیدن : قصری که به آسمان پهلو زدی . (از ...
-
بیدادی
لغتنامه دهخدا
بیدادی . (حامص مرکب ) حالت بیداد. ظلم . جور. جفا و ستم . (آنندراج ). بیدادگری . (ناظم الاطباء). ستمکاری . عدوان . ستم . اعتداء. (یادداشت مؤلف ) : ازین پس گر آید ز جایی خروش ز بیدادی و غارت و جنگ و جوش . فردوسی .پذیرفت پاکیزه دین بهی نهان گشت بیدادی ...
-
غدار
لغتنامه دهخدا
غدار. [ غ َدْ دا ] (ع ص ) بی وفا (مذکر و مؤنث در وی یکسان است ). تأنیث آن غداره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار بی وفا. (غیاث اللغات ). پیمان شکن و خیانت کننده به کسی ، گفته اند غدر در اصل به معنی اخلال در چیزی و ترک آن وضع شده و معنی نقض عهد، م...
-
رابعه ٔ قزداری
لغتنامه دهخدا
رابعه ٔ قزداری . [ ب ِ ع َ ی ِ ق َ ] (اِخ ) از نسوان و ملکزادگان است پدرش کعب نام در اصل از اعراب بوده در بلخ و قزدارو بست در حوالی قندهار و سیستان و حوالی بلخ کامرانیها نموده . کعب پسری حارث نام داشته و دختری رابعه نام که او را زین العرب نیز میگفتند...
-
خونی
لغتنامه دهخدا
خونی . (ص نسبی ) منسوب بخون . (ناظم الاطباء). دموی . (یادداشت مؤلف ). || از خون . آنچه از خون بوجود آید. || آلوده بخون . (یادداشت مؤلف ).- اسهال خونی ؛ شکم روشی که در مدفوع خون باشد. || قتال . سفاک . (انجمن آرای ناصری ). قاتل . کشنده . (ناظم الاطب...