کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غبرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غبرا
لغتنامه دهخدا
غبرا. [ غ َ ] (ع ص ، اِ) مخفف غبراء در فارسی . زمین .(نصاب ) (دهار). ارض . رجوع به غبرا شود : سما آسمان ارض و غبرا زمین . (نصاب ).از اول هستی خود را نکو بشناس و آن گاهی عنان برتاب از این گردون و زین بازیچه ٔ غبرا. ناصرخسرو.رنگین که کرد و شیرین در خرم...
-
جستوجو در متن
-
هبوط نمودن
لغتنامه دهخدا
هبوط نمودن . [ هَُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) فرود آمدن . نزول کردن . به زیر آمدن . فروافتادن . از بلندی به پستی گراییدن . هبوط کردن : مانند شدیدالقوی که از فوق سما بر سطح غبرا هبوط نماید، پایین آمدند. (عالی شیرازی از ارمغان آصفی ).
-
خرم شدن
لغتنامه دهخدا
خرم شدن . [ خ ُرْ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شاد شدن . خوش شدن : مخرام و مشو خرم از اقبال و زمانه زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا. ناصرخسرو.مبادا که فردا بخون منش بگیرند و خرم شود دشمنش . سعدی (بوستان ).هرگز به پنجروزه حیات گذشتنی خرم کسی شود مگر از مو...
-
غبرینی
لغتنامه دهخدا
غبرینی . [ ] (اِخ ) (الَ ...) (644-714 هَ . ق . / 1246-1314م .) احمدبن احمدبن عبداﷲ. مورخ است و نسبت او به غبرا از قبائل بربر در مغرب است مولدش در بجایه است و قضاء آنجا را عهده دار بوده و در همانجا وفات یافته است . او راست : «عنوان الدرایة فی من عرف ...
-
ذوبحار
لغتنامه دهخدا
ذوبحار. [ ] (اِخ )جایگاهی است به نجد. و هم موضعی است نزدیک شعب جبلة. و یکی از جنگهای مدهش ومعروف عرب بدانجا بود و یوم ذوبحار مشهور است . و این جنگ موسوم بحرب داحس و غبرا بین بنی عبس و بنی عامر و بنی ذبیان بوده است . و جبله ، تلی است میان شریف و شرف ....
-
عنان برتافتن
لغتنامه دهخدا
عنان برتافتن . [ ع ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) عنان تافتن . (فرهنگ فارسی معین ). روی برگرداندن . رجوع به عنان تافتن شود : از اول هستی خودرا نکو بشناس وآنگاهی عنان برتاب ازین گردون وز این بازیچه ٔ غبرا. ناصرخسرو.جبریل هم به نیمره از بیم سوختن بگذاشته رکابش...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن خراش ، و این نام خداش هم ضبط شده . (بنابر نقل زیرنویس کتاب سیره ٔ عمربن عبدالعزیز). وی از کسانی است که گفت چون عمربن عبدالعزیز نماز بر مخلدبن یزیدبن المهلب گذاشت ، گفت :«مات الیوم فتی العرب » و متمثلا این بیت را خواند:علی مثل...
-
گنبد خضرا
لغتنامه دهخدا
گنبد خضرا. [ گُم ْ ب َ دِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به معنی گنبد حراقه رنگ است که کنایه از آسمان باشد. (برهان ) : صدهزاران آفرین بادا بر آن کس کو بفضل بر فراز مرکز این گنبد خضرا شود. ناصرخسرو.چون آب جدا شد ز خاک تیره بر گنبد خضرا شود ز غبرا. ناصر...
-
ارض
لغتنامه دهخدا
ارض . [ اَ ] (ع اِ) زمین . (منتهی الأرب ). زمی . غبرا. ام ّآدم . ام صبّار. ام عبید. ام کفاة. ابن حلاوة. || خاک . وآن مؤنث و اسم جنس است . (منتهی الأرب ). ج ، ارضون ، ارضین ، ارضات ، اُروض ، اراض ، اراضی . (مهذب الاسماء). و بعضی ارض را جمع بدون واح...
-
اقبال
لغتنامه دهخدا
اقبال . [ اِ ] (ع مص ) روی به چیزی آوردن . (ترجمان القرآن ). پیش آمدن و روی آوردن بهر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نقیض ادبار. (ناظم الاطباء).- اقبال کردن ؛ روی آوردن . متوجه شدن . (ناظم الاطباء) : بر آنچه ستوده ٔ عقل و پسندیده ٔ...
-
خضراء
لغتنامه دهخدا
خضراء. [ خ َ ] (ع اِ) آسمان . (منتهی الارب ) : می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده و آتش درین خضراء زده دستی که حمرا داشته . خاقانی . || سواد قوم و معظم ایشان . || تره های سبز، مانند گندنا و جز آن . || فواکه مانند سیب و امرود و جز آن . ج ، خضراوات...
-
چشمه ٔ روشن
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ روشن . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ رَ / رُو ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید عالم آراست . (برهان ). کنایه از آفتاب عالمتاب . (انجمن آرا) (آنندراج ). خورشید. (ناظم الاطباء). کنایه از مهر و هور و کنایه از نورو روشنائی آن . چشمه ٔ خور....
-
مرکز
لغتنامه دهخدا
مرکز. [ م َ ک َ ] (ع اِ) میانه ٔ دائره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نقطه که میان دائره ٔ پرگار می باشد.(غیاث ). نقطه ٔ پرگار. (مهذب الاسماء). دنگ . در اصل این لفظ صیغه ٔ اسم ظرف از رکز بالفتح است که به معنی چیزی نوکدار مثل نیزه و جز آن در زمین...
-
خضراء
لغتنامه دهخدا
خضراء. [ خ َ ] (ع ص ) مؤنث اخضر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). رجوع به اخضر در این لغت نامه شود. ج ، خُضر : در خاک چه زر ماند و چه سنگ ترا گورچه زیر گریجی و چه در خانه ٔ خضراء . ناصرخسرو.ای گنبد گردنده ٔ بی روزن خضراءبا قامت فرت...