کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غبر
لغتنامه دهخدا
غبر. [ غ َ ] (ع مص ) رفتن . || درگذشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از اضداد است و علی الوجهین یفسر قوله تعالی الاعجوزاً فی الغابرین . (منتهی الارب ). || تیره گردیدن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
غبر
لغتنامه دهخدا
غبر. [ غ َ ب َ ] (اِخ ) موضعی است بسلمی مر طی . (منتهی الارب ). محال سلمی بجانب جبل طیی ٔ و به نخل و میاه تجری ابداً... قال بعضهم . لما بدار کن الجبیل و الغبر. و الغمرالموفی علی صُدّی سفر. (معجم البلدان ج 6 ص 265).
-
غبر
لغتنامه دهخدا
غبر. [ غ َ ب َ ] (اِخ ) نام مردی است . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
غبر
لغتنامه دهخدا
غبر. [ غ َ ب َ ] (ع اِ) خاک . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || بیماری ای است که در شکم سُم ِ شتر عارض شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || صَمّاء لغَبَر؛بلای بزرگ و سخت دشوار که راه خلاص از آن ندارد یا آنکه بعد ستیزه با تو راجع به قول تو باشد. (آنندراج ) ...
-
غبر
لغتنامه دهخدا
غبر. [ غ َ ب َ ] (ع مص ) باسر شدن جراحت . (تاج المصادر بیهقی ). به شدن جراحت بر فساد که سپس ایام باز روان گردد و تباه شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
غبر
لغتنامه دهخدا
غبر. [ غ َ ب ِ ] (ع ص ) زخم تباه . || عِرق ٌ غَبِرٌ؛ رگ که سپس بسته شدن روان گردد. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
غبر
لغتنامه دهخدا
غبر. [ غ ِ ] (ع اِ) کینه . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
غبر
لغتنامه دهخدا
غبر. [ غ ُ ] (ع اِ) بقیه ٔ شیر در پستان و بقیه ٔ هر چیزی . ج ، اغبار. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
غبر
لغتنامه دهخدا
غبر. [ غ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن غنم بن حبیب بن یشکربن بکربن وائل به راصح . غبری منسوب به وی ، تزوج غنم رقاش بنت عامر فقیل له کبیرةُ فقال لعلی الغبرمنها ولداً فلما وُلِد له سمی به . (منتهی الارب ).
-
غبر
لغتنامه دهخدا
غبر. [ غ ُ ب َ ] (اِخ ) موضع فی بطیحة کبیرةمتصلة بالبطائح . (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 265).
-
غبر
لغتنامه دهخدا
غبر. [ غ ُ ب َ ] (اِخ ) وادی غبر؛ عند حجر ثمود بین المدینة و الشام . (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 265).
-
غبر
لغتنامه دهخدا
غبر. [ غ ُ ب َ ] (ع اِ) نوعی از ماهی .(آنندراج ). || جوی بزرگ در سنگ با جویهای دیگر سنگ ریزه ناک پیوسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
غبر
لغتنامه دهخدا
غبر. [ غ ُب ْ ب َ ] (ع اِ) بقیه ٔ چیزی و غالب در بقیه ٔ خون حیض آید و بقیه و پس مانده ٔ از بیماری و شب و از هر چیزی . (منتهی الارب ). باقی تب و باقی بیماری و باقی حیض . (مهذب الاسماء). || و ج ِ غابر. باقی و پاینده و درگذرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج...
-
غبر
لغتنامه دهخدا
غبر. [ غ ُب ْ ب َ ] (ع اِ) ج ِ غابر. رجوع به غابر شود. || غبر الشی ٔ؛ بقیته . ج ، غبرات . و غبراللیل ؛ مآخیره . و غُیَّرالحیض ؛ بقایاه . (قطر المحیط).