کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غبارآلود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غبارآلود
لغتنامه دهخدا
غبارآلود. [ غ ُ ] (ن مف مرکب ) غبارآلوده . آلوده به غبار. گردناک . دارای غبار: مُغبر. اغبر. غبراء. مقتم : شده شیرین در آن راه از بس اندوه غبارآلود چندین بیشه و کوه . نظامی .قدم گرچه غبارآلود دارم به دیدار تو دل خشنود دارم .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
غبارآلوده
لغتنامه دهخدا
غبارآلوده .[ غ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رجوع به غبارآلود شود.
-
هباریة
لغتنامه دهخدا
هباریة. [هَُ ری ی َ ] (ع ص ) ریح هباریة؛ باد گردناک . (منتهی الارب ). باد غبارآلود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
خاک آلوده
لغتنامه دهخدا
خاک آلوده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آغشته شده ٔ بخاک . خاک نشسته . خاک گرفته . غبارآلود. مُرَیَّغ. (منتهی الارب ) : واز سر تا پای خاک آلوده . (مجمل التواریخ و القصص ).
-
غمی
لغتنامه دهخدا
غمی . [ غ َم ْ ما ] (ع اِ) تیرگی . (منتهی الارب ). غبارآلود بودن . غبرة. (اقرب الموارد). || تاریکی . (منتهی الارب ). ظلمت . (اقرب الموارد). || سختی که قوم را در جنگ اندوهناک گرداند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کار دشوار بی راه روی . غَمّی ̍....
-
شیم
لغتنامه دهخدا
شیم . [ ش َ ] (ع مص ) درنیام کردن شمشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شمشیر در نیام کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || برکشیدن شمشیر را (از اضداد). (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب المو...
-
خواف
لغتنامه دهخدا
خواف . [ خوا / خا ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای پنجگانه ٔ شهرستان تربت حیدریه که در جنوب خاوری آن شهرستان واقع است بحدود زیر: شمال و خاور بخش طیبات و قسمتی از مرز ایران و افغانستان ، شمال و باختر بخش قاین . این بخش کوهستانی است و درجنوب رود شور و کنار م...
-
تازه رو
لغتنامه دهخدا
تازه رو. [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ). مجازاً، خوشرو. شکفته . شادمان . تازه روی . سرفراز. خرم و باطراوت : بفرمود تا پیش او آورندگشاده دل و تازه رو آورند. فردوسی .سراسر بدرگاه او آمدندگشاده دل و تازه رو آمدند. فردوسی .بوقت عطا...
-
مرغ
لغتنامه دهخدا
مرغ . [ م َ ] (اِ) فریز است و آن نوعی ازسبزه باشد که حیوانات چرنده آن را به رغبت تمام خورند و آن زیاده از نیم شبر از زمین بلند نشود. و بغایت سبز و خرم و درهم روئیده باشد. (برهان ). نوعی از گیاه که به انبوهی روید بغایت سبز و نازک باشد و به هندی دوب گو...
-
تارخ
لغتنامه دهخدا
تارخ . [ رَ / رُ ] (اِخ ) بارای مضموم ، آذر بت تراش باشد. بزبان پهلوی نام آذر بت تراش است . (برهان ). بعضی گویند بفتح ثالث است و نام پدر ابراهیم علیه السلام است . (برهان ). بضم ثالث دربرهان و فرهنگ نوشته اند که بزبان پهلوی نام آذر بت تراش است و بعضی ...
-
رخ
لغتنامه دهخدا
رخ . [ رُ ] (اِ) رخساره . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔمؤلف ) (ناظم الاطباء) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث اللغات ) (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبهی ). رخساره و روی را گویند و بعربی خَد خوانند. (برهان ) (از شعوری ج 2 ص 22). رخسار. (ناظم ...