کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غانی
لغتنامه دهخدا
غانی . (اِخ ) رجوع به محمدبن احمد السامی شود.
-
غانی
لغتنامه دهخدا
غانی . (اِخ ) شاعری عطار از شعرای عصر فاتح اکری . وی وصایای لقمان حکیم را از فارسی به ترکی ترجمه کرده است . (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 635).
-
غانی
لغتنامه دهخدا
غانی . (ع ص ) نعت فاعلی از غنا. سرودکننده . (غیاث ). || توانگر. مالدار. (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
قره غانی
لغتنامه دهخدا
قره غانی . [ ق َ رَ ] (اِخ ) (ایل ...) یکی از تیره های شعبه ٔ جباره از ایل عرب از ایلات خمسه ٔ فارس است . ایل عرب فارس به شعبه های عمده ٔ جباره و شیبانی تقسیم میشوند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
-
واژههای همآوا
-
قانی
لغتنامه دهخدا
قانی . (ع ص ) سخت سرخ . (منتهی الارب ). بسیار سرخ . (آنندراج ). سرخ بغایت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سرخ سیر: احمر قانی و قان ؛ سخت سرخ . (منتهی الارب ) : تو در روز هیجا سویدای جنگی بکردی بشمشیر حمرای قانی . منوچهری .در این لفظ بسیار تردد است ظاهراً تو...
-
جستوجو در متن
-
غانیات
لغتنامه دهخدا
غانیات . (ع ص ، اِ) ج ِ غانیة. رجوع به غانی-ه ش-ود.
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) عبدالمنعم بن عمربن حسّان غانی . رجوع به عبدالمنعم ... شود.
-
جوق
لغتنامه دهخدا
جوق . [ ج َ ] (معرب ، اِ) مطلق جماعت از جن و انس و گروه مرغان و جز آن . (آنندراج ). کل قطیع من ای غانی هم واحد. (ذیل اقرب الموارد) : هر کجا باشند جوق مرغ کوربر تو جمع آیند ای سیلاب شور. مولوی .شب نیست که از برج فلک زآه دمادم تأثیر دو صد جوق کبوتر نپ...
-
جباره
لغتنامه دهخدا
جباره . [ ج َب ْ با رَ ] (اِخ ) شعبه ٔ اول از ایل عرب (از ایلات خمسه ٔ فارس ) که دارای تیره های ذیل میباشد: آل ساعدی ، ابوالغنی ، پیر سلامی سادات حسینی ، شیری ، ابوالمحمدی ، بهلولی ، بربر، جابری ، خسائی ، عزیزی ، اُبر، بز سرخی ، تاتی ، جابکی ، صفری ،...
-
بیابانی
لغتنامه دهخدا
بیابانی . (ص نسبی ) بدوی و صحرایی . (ناظم الاطباء). بدوی . صحرایی . صحرانشین . (فرهنگ فارسی معین ). بادی . (ترجمان القرآن ) : کرد صحرانشین کوه نبردچون بیابانیان بیابان گرد. نظامی . || وحشی و بی تربیت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : یکی از جای ...