کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غامر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غامر
لغتنامه دهخدا
غامر. [ م ِ ] (ع ص ) زمین ویران . (منتهی الارب ). خلاف عامر. ضد عامر. (مهذب الاسماء). زمین خراب . جای ویران . زمین که زیر آب مانده باشد و آن فاعل به معنی مفعول است مانند: سر کاتم و ماء دافق و آن را بر فاعل ازینرو بنا نهاده اند که در مقابل عامر باشد. ...
-
واژههای همآوا
-
قامر
لغتنامه دهخدا
قامر. [ م ِ ] (ع ص ) قمارباز. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
غامرة
لغتنامه دهخدا
غامرة. [ م ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث غامر. مغموره . || خرمابن که محتاج آب پاشی نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نخلی که به آبیاری نیاز نداشته باشد. (از تاج العروس ).
-
مستوحش
لغتنامه دهخدا
مستوحش . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) وحشت جوینده . (غیاث ) (آنندراج ). وحشت یابنده . خلاف مستأنس . (از اقرب الموارد). اندوهگین . (آنندراج ).آزرده . (زمخشری ) : گفت دانم که مستوحش آورده ای پیغام ایشان بشنو و بیا با من بگوی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 677). گف...
-
جداد
لغتنامه دهخدا
جداد. [ ج ُدْ دا ] (ع ص ، اِ) جامه های کهنه ٔ پاره پاره . معرب کداد. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ذیل اقرب الموارد). جوالیقی گوید جداد نخهای گره خورده است و آن را به نبطی کُدّاد گویند : اضاءَ مظلته بالسراج ِ، واللیل غامر جداد ها. اعشی (از المعرب ص 95).و...
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (ع اِ) جای باش حیوان ، عامر باشد یا غامر. (منتهی الارب ). هر موضعی از زمین ، عامر و آباد باشد یا غیر عامر، خالی از سکنه باشد یا مسکون ، و واحد آن بلدة است . (از دهار). هر موضعی از زمین ، عامر باشد یا خالی . (از اقرب الموارد). || زمین...
-
بلدة
لغتنامه دهخدا
بلدة. [ ب َ دَ ] (ع اِ) شهر، مانند بصره و دمشق . (منتهی الارب ). واحد بلد. (فرهنگ فارسی معین ). شهر و شهر آبادان . (دهار). قطعه ای از بَلد یعنی جزء معین و تخصیص یافته ای از آن چون بصره از عراق و دمشق از شام . (از اقرب الموارد). بُلدان . (دهار). و رجو...
-
حذف
لغتنامه دهخدا
حذف . [ ح َ ] (ع مص ) بیفکندن . افکندن . (دهار) (دستوراللغة). انداختن . (از منتهی الارب ). انداختن و افکندن چیزی را. || حذف از ذنب فرس ؛ گرفتن موی از دم اسپ و برکندن از آن . (از منتهی الارب ). || بریدن . (زوزنی ). پاره ای از سر و جز آن بریدن . پاره ا...
-
ابوریحان
لغتنامه دهخدا
ابوریحان . [ اَ رَ ] (اِخ ) بیرونی . محمدبن احمد خوارزمی بیرونی . از اجله ٔ مهندسین و بزرگان علوم ریاضی . او یکی از نوادر دُهاةِ اعصار و نمونه ٔ کامل ذکاء و فطنت و شدت عمل ایرانی است . مولد او در بیرون خوارزم بوده و چنانکه یاقوت در معجم الادبا آرد بی...