کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غالي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غالی
لغتنامه دهخدا
غالی . (اِ) املائی است از قالی ، که گستردنی از پشم رنگین با گل و بوته است و نقش و نگارهای شگفت بر آن می بافند و در رویش می نشینند و کوچکتر آن را غالیچه گویند : نپرد بلبل اندر باغ جز بر بسد و مینانپوید آهو اندر دشت جز بر غالی و پرنون . رودکی (از شعوری...
-
غالی
لغتنامه دهخدا
غالی . (ع ص ) نرخ گران . یقال بعته بالغالی ؛ ای بالغلاء. (منتهی الارب ). گران . (مهذب الاسماء). گران قیمت ، مقابل کم بها. (آنندراج )(غیاث ). مقابل رخیص ، ارزان . || گرانبها. نفیس . قیمتی . قازح ، سعر قازح ؛ ای غالی . (منتهی الارب ). || نعت فاعلی از غ...
-
غالی
لغتنامه دهخدا
غالی . (معرب ، اِ) شیر به لغت یونانی . (منتهی الارب ).اسم یونانی لبن است . (تحفه ) (فهرست مخزن الاودیه ).
-
غالی بیوتی
لغتنامه دهخدا
غالی بیوتی . (اِ مرکب ) راسو. ابن عرس . مُشتیلا .
-
غالی پاشا
لغتنامه دهخدا
غالی پاشا. (اِخ ) پطرس غالی پاشا رئیس مجلس نظار و ناظر امور خارجه ٔ مصر که در (12 صفر 1328 هَ . ق . / فوریه ٔ 1910 م .) بر اثر ترور کشته شده است . رجوع به کتاب التاج جاحظ چ قاهره حاشیه ٔ ص 156 و بطرس شود.
-
تنوین غالی
لغتنامه دهخدا
تنوین غالی . [ ت َن ْ، ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تنوینی است که به آخر قافیه های مقید یعنی قافیه هائی که حرف آخر آنها ساکن است درمی آید، و بدان جهت آنرا غالی گویند که سبب تجاوز قافیه از حد وزن شعر خواهد شد. برخی آن را با ترنم یکی دانند و برخی چنین...
-
جستوجو در متن
-
پطرس
لغتنامه دهخدا
پطرس . [ پ ِ رُ ] (اِخ ) غالی پاشا. رجوع به غالی پاشا و بطرس شود.
-
غالیان
لغتنامه دهخدا
غالیان . (اِ) ج ِ غالی بسیاق فارسی . رجوع به غالی و غلاة و مزدیسنا ص 288 شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) قطب الدین . رجوع به احمدبن حسن غالی ... شود.
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن غالی ازهری . رجوع به حسن جداوی شود.
-
غلوکننده
لغتنامه دهخدا
غلوکننده . [ غ ُ ل ُوو ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) از حد گذرنده . غالی . رجوع به غُلُوّ شود.
-
صدوف
لغتنامه دهخدا
صدوف . [ ص َ ] (اِخ ) از زنان غالی و از نساک است . (البیان والتبیین چ مطبعه ٔ رحمانیه ٔ قاهره ج 1 ص 283).
-
وازع
لغتنامه دهخدا
وازع . [ زِ ] (اِخ ) جد احمدبن یحیی بن وازع بن غالی بن کثیرالبلخی محدث است . (از لباب الانساب ).
-
بباوی
لغتنامه دهخدا
بباوی . [ ] (اِخ ) غالی الدویری . او راست : السلطنة و الحریه و فلسفة الحیاة(ترجمه ای از کتاب تولستوی ). (از معجم المطبوعات ).