کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غالب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . در اندلس شهری است بنام مدینة غالب بن عبدالرحمن که از مدینه ٔ سالم (یکی دیگر از شهرهای اندلس ) به آن شهر میروند و این شهر را حصاری بزرگ است و دیهای چندو سرزمینی وسیع دارد و چهار پایان آن بسیار است اسباب و وسائل آس...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالقدوس . رجوع به ابوالهندی غال ... شود.
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن غالب السعدی . از اهالی بصرة است که به اصفهان هم رفته است . محدث است . (ذکر اخبار اصبهان ص 150).
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عثمان الهمدانی . او را بیست ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عطیة سرقسطی . وی استاد و اجازه دهنده ٔ ابوالوالید محمدبن عریب سرقسطی است . رجوع به الحلل السندسیه ج 2 ص 150 شود.
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن فرقد. محدث است . (ذکر اخبار اصبهان ص 149).
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن قطان . تابعی است . (منتهی الارب ). رجوع به غالب بن خطاف ... شود.
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن قطیعة. از سلاله ٔ عدنان و جدی جاهلی است که عنتره و حطیئة از نسل او هستند. (اعلام زرکلی ص 757).
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مساعدبن سعید الحسنی ، شریف مکه . او بعد ازمرگ برادرش سرور در سال (1202 هَ . ق .) امارت مکه یافت . عبداﷲبن سرور فرزند برادرش با او به منازعه برخاست و به دست غالب گرفتار گشت و غالب بدون منازع در مکه امارت کرد. در روزگار امارت ...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مسعود از موالی هشام بن عبدالملک . کار او اذن گرفتن از هشام بود برای هر کس که می خواست او را ملاقات کند. (عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان چ قاهره جزء5 ص 209).
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یوسف سالمی ، مکنی به ابومحمد. از مردم عالم مدینه ٔ سالم (از مدن اندلس ). وی عالم به فن اصول بود و چندی درسبته سکنی داشت و سپس به مراکش رفت و در همانجا بسال 576 وفات یافت . (الحلل السندسیه چ مصر ج 2 ص 90).
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن جبرائیل الخرتنگی . رجوع به ابومنصور غالب ... شود.
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابوهذیل . تابعی است . رجوع به ابوهذیل و المصاحف رقم 6186 شود.
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) حمادبن زید، از او مطلبی نقل می کند به این نحو: سأل ابن سیرین عن هشام بن حسان ،قال : توفی البارحة، اما شعرت ؟ فجزع و استرجع، فلما رأی ابن سیربن جزعه قراء: (اﷲ یتوفی الانفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها). (عیون الاخبار ج 3 ص ...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) طبیب . وی مشهور به طبیب المعتضد باﷲ است ولی در آغاز کارش طبیب پدر او (موفق ) بود و در روزگار خلافت متوکل به خدمت موفق مشغول بوده و به او اختصاص داشته است ، و بسبب همین سابقه هنگامی که موفق به خلافت رسید غالب را بسیار بنواخت و مل...