کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غالبا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غالباً
لغتنامه دهخدا
غالباً. [ ل ِ بَن ْ ] (ع ق ) اکثر اوقات . بیشتر. در غالب . رجوع به غالب شود : من و انکار شراب این چه حکایت باشدغالباً این قدرم عقل و کفایت باشد. حافظ. || باحتمال اغلب . ظاهراً : محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه راغالباً دیوانه میداند من فرزانه را.سلم...
-
واژههای همآوا
-
غالباً
لغتنامه دهخدا
غالباً. [ ل ِ بَن ْ ] (ع ق ) اکثر اوقات . بیشتر. در غالب . رجوع به غالب شود : من و انکار شراب این چه حکایت باشدغالباً این قدرم عقل و کفایت باشد. حافظ. || باحتمال اغلب . ظاهراً : محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه راغالباً دیوانه میداند من فرزانه را.سلم...
-
جستوجو در متن
-
فینگی
لغتنامه دهخدا
فینگی . (ص نسبی ) کسی که آب بینیش غالباً فروریزد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
دماغو
لغتنامه دهخدا
دماغو. [ دَ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، که آب دایم از بینی او آید. آنکه آب بینی غالباً روان دارد. آنکه آب بینی او غالباً بر پشت لب پدیدار است .که بینی او دایم آب پالاید. مفو. (یادداشت مؤلف ).
-
غارغار
لغتنامه دهخدا
غارغار. (اِ صوت ) حکایت صوت کلاغ .- غارغار کردن کسی را ؛ به جماعت او را نکوهش کردن (و غالباً به ناحق ).
-
کرمو
لغتنامه دهخدا
کرمو. [ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از توابع فردوس [ تون ] و غالباً آن را با ده دیگری در جنب آن بنام مُصابی «مصعبی » نام می برند. (یادداشت مؤلف ).
-
غطیس
لغتنامه دهخدا
غطیس . [ غ َ ] (ع ص ) سیاه . الاسود، و یذکر غالباً توکیداً. (اقرب الموارد).
-
فاجل
لغتنامه دهخدا
فاجل . [ ج ِ ] (ع ص ) قمارباز. (اقرب الموارد). کسی که غالباً مشغول قمار باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به فجل شود.
-
هشتی
لغتنامه دهخدا
هشتی . [ هََ ] (اِ) قسمتی از خانه که پشت دروازه واقع و غالباً هشت گوش است . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
یک چندبار
لغتنامه دهخدا
یک چندبار. [ ی َ / ی ِ چ َ ] (ق مرکب ) چند دفعه و گاهی و گاهگاه و غالباً. || (اِ مرکب ) بار بسیار. || تنگ اسب . (ناظم الاطباء).
-
یرک
لغتنامه دهخدا
یرک . [ ی ُ ] (اِخ ) شاخه ای از خاندان سلطنتی پلانتاژنه ، و دوک دِیُرک لقبی است در انگلستان غالباً به برادر پادشاه دهند. (یادداشت مؤلف ).
-
آدمک
لغتنامه دهخدا
آدمک . [ دَ م َ ] (اِ مصغر) لعبت اطفال که غالباً از چوب سازند. || شکل آدمی که نقش کنند.
-
آلنگ و دولنگ
لغتنامه دهخدا
آلنگ ودولنگ . [ ل َ گ ُ دُ ل َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، اسباب و آلات و غالباً زاید و فضول .