کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غالب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابجر. در صحبت او اختلاف است . (منتهی الارب ).
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمد کاتب ، معروف به فَطِن . وی به عربی شعر می گفته و دیوان او 30 ورقه است . (ابن الندیم ).
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسود مسعودی . یکی از قاتلان فضل بن سهل ذوالریاستین . مؤلف حبیب السیر آرد: و چون به سرخس رسید روزی ذوالریاستین به حمام درآمد و بنابر آن که از علم نجوم دانسته بود که در آن روز خونش در میان آب و آتش ریخته گردد قصد فصد کرد و پن...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن الحارث العکلی ، مکنی به ابی حزام . از شعرای عرب که در زمان مهدی خلیفه ٔ عباسی میزیسته و در شعرش لغات غیرمستعمل و وحشی بسیار است و نمونه ای از آن در الموشح آمده و مؤلف بر او خرده گرفته است . (الموشح ص 354).
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن السعدی . مؤلف دستور الوزراء و الکتاب می گوید: فضل بن یحیی برمکی دستور داد که احمدبن سیار جرجانی در خوبی و بدی شعر شعراء بنگرد تا بقدر استحقاقی که دارند مورد عنایت و عطا قرار گیرند جمعی از شعرااز احمد درخواست کردند که شعر اب...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حکم مقفع. خال مأمون و یکی از قاتلان فضل بن سهل . در تاریخ گزیده آرد: روزی فضل بن سهل با یکی از ارکان دولت مأمون گفت : سعی من دراین دولت از ابومسلم بیشتر است . او گفت : ابومسلم دولت از قبیله ای به قبیله ای رسانید و تو از بر...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن خطاف القطان . ابوعفان تابعی است . رجوع به غالب بن قطان شود.
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سلیمان . ابوصالح تابعی است .
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن شادک . از مردم سیستان است . مؤلف تاریخ سیستان نام او را در ذیل عنوان «اکنون یاد کنیم بعضی نامهای ایشان که پس از اسلام بزرگ گشتند و مردمان ایشان را بدانستند به فضل » بدون شرحی یاد کرده است . رجوع به تاریخ سیستان ص 18 و20 شود...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن شعوذ. محدث است .
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن صعصعة.پدر فرزدق شاعر معروف عرب در عهد اموی . بعضی فُقیمی شاعر را قاتل او دانسته اند ولی درست آن است که وی کشته نشده و بلکه مرده است و وفاتش در اوائل زمان خلافت معاویه بوده و در کاظمة دفن شده است . (از البیان والتبیین چ سندوب...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ابومنصور الوراق . یکی از روات است که از حسن بن عُلیل العنزی روایت کرده است . (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 3 ص 150).
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ اسدی . از شجاعان سپاه مسلمین در محاربه ٔ سعد وقاص و رستم فرخزاد. در حبیب السیر آرد: سعد وقاص با لشکر عرب مغفر توکل بر سر نهاده و زره مصابرت در بر افکنده شمشیرهای برّان به قصد کافران آخته و سنانهای جان ستان بر گوش اسبان...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الجهضمی در ج 3 البیان والتبیین در کتاب زهددر قسمت شرح حال کسانی که از غضب خودداری می کنند گوید: به غالب بن عبداﷲ گفته شد: ما می ترسیم از بس گریه می کنی چشمانت کور شود. جواب گفت : گریه ٔ من دلیل است بر اینکه چشمانم کور ...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مسعرالکلبی اللیثی . قائدی صحابی و از ولات است . پیغمبر اکرم او را در سال فتح مکه جلو فرستاد تا راه را بر او سهل سازد. وی در جنگ قادسیه شرکت داشت و هرمز را که یکی از سران سپاه ایران بود بکشت و زیادبن ابیه او را در زما...