کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غازان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خانات غازان
لغتنامه دهخدا
خانات غازان . [ ت ِ ] (اِخ ) رجوع به «خانان قرم » شود.
-
خانان غازان
لغتنامه دهخدا
خانان غازان . [ ن ِ ] (اِخ ) رجوع به «خاندان طغاتیمور» و «خانان سیراردو» و «خانان قرم » شود.
-
واژههای همآوا
-
غاذان
لغتنامه دهخدا
غاذان . (اِخ ) موضعی است به شمال اردلان .
-
قازان
لغتنامه دهخدا
قازان . (اِخ ) ابن ارغون بن ابقابن هلاکو. پادشاه مغول . رجوع به غازان شود.
-
قازان
لغتنامه دهخدا
قازان . (اِخ ) پایتخت جمهوری تاتاریا است . این شهر مرکز مهمی برای تجارت و ارتباطات است ، و در سابق مرکز فرهنگ اسلامی در روسیه بوده است . (الموسوعة العربیه ص 571). رجوع به غازان شود.
-
جستوجو در متن
-
محمود
لغتنامه دهخدا
محمود. [ م َ ] (اِخ ) غازان خان . رجوع به غازان خان محمود شود.
-
غزان خان
لغتنامه دهخدا
غزان خان . [ غ َ ] (اِخ ) همان غازان خان است . رجوع به غازان خان و فهرست تاریخ گزیده چ انگلستان شود.
-
قراجاورجی
لغتنامه دهخدا
قراجاورجی . [ ق َ ] (اِخ ) یکی از امیران لشکر غازان خان است . (تاریخ غازان چ انگلستان ص 32).
-
اشلون
لغتنامه دهخدا
اشلون . [ ] (اِخ ) دختر بیتکچی از قوم دوربان و خواهر بزرگتر قولتاق و معاصر غازان بود. رجوع به تاریخ غازان ص 2 شود.
-
اشنک
لغتنامه دهخدا
اشنک . [ ] (اِخ ) اشنک ختائی . شوهر مغالجین دایه ٔ غازان خان بود. رجوع به تاریخ غازان ص 3 و 4 شود.
-
جرغوتای
لغتنامه دهخدا
جرغوتای . [ ] (اِخ ) رجوع به فهرست تاریخ غازان شود.
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ )از نوینان و سرداران عهد غازان خان که با دیگر امراء، قصد قتل غازان و امیرنوروز کرد. (حبط ج 2 ص 50).
-
توتغاولی
لغتنامه دهخدا
توتغاولی . [ ] (حامص ) در تاریخ غازان بمعنی راه داری باج گیری از حمل کنندگان کالا آمده است . رجوع به تاریخ غازان چ کارل یان ص 281 و ماده ٔ قبل شود.
-
تایجواغول
لغتنامه دهخدا
تایجواغول . [ اُ ] (اِخ ) یکی از امرا و شاهزادگان عصر غازان . رجوع به طایجواغول شود.