کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عیطاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عیطاء
لغتنامه دهخدا
عیطاء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعیط، یعنی گردن دراز. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درازسر و درازگردن . || اباکننده و ممتنع. (از اقرب الموارد). ج ، عیط. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || قارة عیطاء؛ پشته ٔ بلند. (منتهی الارب ) (...
-
واژههای همآوا
-
ایتاء
لغتنامه دهخدا
ایتاء. (ع مص ) ائتاء. دادن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 17). پاداش دادن . (ناظم الاطباء): آتی فلانا؛پاداش داد فلان را. (ناظم الاطباء). || آوردن : آتی الیه الشی ٔ ایتاءً؛ آورد بسوی آن آن چیز را.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (...
-
ایطاء
لغتنامه دهخدا
ایطاء. (ع مص ) (از «وطء») پایمال کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).بسپردن دادن ، یقال : اوطأ فرسه ؛ ای حمله علیه فوطئه و اوطاء الشی ٔ فوطئه . || بر کار نادانسته و ناپیدا فرمودن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
اعیط
لغتنامه دهخدا
اعیط. [ اَ ی َ ] (ع ص ) درازگردن .عیطاء مؤنث . (آنندراج ). درازگردن . ج ، عیط و انثی ، عیطاء. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). طویل العنق . (المصادر زوزنی ). || دراز گردن و سر معاً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دراز گردن و سر با هم . (ناظم الاطباء). سر و گ...
-
عیط
لغتنامه دهخدا
عیط. (ع ص ، اِ) ج ِ أعیط. (ناظم الاطباء). رجوع به اعیط شود. || ج ِ عَیطاء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عیطاء شود. || ج ِ عائط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عائط شود. || شتر برگزیده و جوان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتران ب...
-
پشته
لغتنامه دهخدا
پشته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مقداری که با پشت توان برداشت . هر چیز که بر پشت گیرند از هیمه و جز آن . کوله . کوله بار. بار : شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمک شب تاب ناگاهی بتافت کپیان آتش همی پنداشتندپشته ٔ هیزم بدو برداشتند. رودکی (از کلیله و د...
-
ذوقار
لغتنامه دهخدا
ذوقار. (اِخ ) آبی یا وضعی است میان کوفه و واسط بنوبکربن وائل را. یاقوت در معجم البلدان از سکونی روایت کند که قراقر و حنوقراقر و حنوذی قار و ذات العجرم و بطحاء کلها حول ذی قار. و باز گوید که آن نزدیک کوفه است . و صاحب عقد الفرید گوید: ابو عبید گفته اس...