کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عیب و عار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عیب آوردن
لغتنامه دهخدا
عیب آوردن . [ ع َ / ع ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) ظاهر کردن عیب . (آنندراج ). عیب گرفتن . آهو متوجه ساختن : تو عیب کسان هیچگونه مجوی که عیب آورد بر تو بر عیبگوی . فردوسی .تو این آب روشن مگردان سیاه که عیب آورد بر تو بر عیب خواه . فردوسی .همی داستان را سخن پ...
-
عیب تراش
لغتنامه دهخدا
عیب تراش . [ ع َ / ع ِ ت َ ] (نف مرکب ) عیب تراشنده . عیب جوینده . عیب نهنده بر دیگران : چه بلا عیب تراشم ، که حسد کم بادامشنو عیب زر ده دهی از سیم دغل .عرفی (از آنندراج ).
-
عیب دان
لغتنامه دهخدا
عیب دان . [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب داننده . آنکه عیب مردم شناسد. (فرهنگ فارسی معین ) : ما همه عیبیم چون یابد وصال عیب دان در بارگاه غیب دان . عطار.عیب های سگ بسی او می شمردعیب دان از غیب دان بوئی نبرد. مولوی .نعوذباللَّه اگر خلق عیب دان بودی کسی ...
-
عیب شوی
لغتنامه دهخدا
عیب شوی . [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب شوینده . ازبین برنده ٔ عیب . زداینده ٔ نقص : چو دریا شدم دشمن عیب شوی نه چون آینه دوست را عیب جوی .نظامی .
-
عیب علی
لغتنامه دهخدا
عیب علی . [ ع َ ع َ ] (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل با 179 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند. محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
عیب گیری
لغتنامه دهخدا
عیب گیری . [ ع َ / ع ِ ] (حامص مرکب ) عمل عیب گیر. عیب گیر بودن . عیب گرفتن . عیب شماری . عیب دیگران را نمایان کردن . رجوع به عیب گرفتن شود.
-
عیب نمایی
لغتنامه دهخدا
عیب نمایی . [ ع َ / ع ِ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (حامص مرکب ) نمایاندن عیب . نشان دادن عیب : عیب نمایی مکن آیینه وارتا نشوی از نفسی عیب دار.نظامی .
-
عیب نویس
لغتنامه دهخدا
عیب نویس . [ ع َ / ع ِ ن ِ ] (نف مرکب ) نویسنده ٔ عیب : جورپذیران عنایت گذارعیب نویسان شکایت شمار.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
عار
لغتنامه دهخدا
عار. (ع اِ) عیب و ننگ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) : تا قیامت آن عار از خاندان ما دور نشود. (تاریخ بیهقی ص 129). || فضیحت و هر چه در آن عیب لازم باشد. (منتهی الارب ) : شعر تو شعر است لیکن باطنش پر عیب و عارکرم بسیاری بود در باطن دُر...
-
بی ننگ
لغتنامه دهخدا
بی ننگ . [ ن َن ْ ] (ص مرکب ) (از: بی + ننگ ) بی عیب و بی عار و بی وقار باشد، چه ننگ بمعنی عیب و عار است . (برهان ) (آنندراج ). بی شرم . بی عار. رسوا و بی آبرو. (از ناظم الاطباء). آنکه ننگ ندارد. آنکه از ننگ نپرهیزد (از اضداد است ). (یادداشت مؤلف )....
-
شنار
لغتنامه دهخدا
شنار. [ ش َ ] (ع اِ) عیب بدتر و عار. (از منتهی الارب ). بدترین عیب و عار. (از اقرب الموارد). || دشمنی کردن باشد و دشمن داشتن یعنی با کسی و چیزی بد بودن . (برهان ). || امر مشهور به بدی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فضاحت و بی آبرویی و رسوایی و ب...
-
قضاءة
لغتنامه دهخدا
قضاءة. [ ق ُءَ ] (ع اِ) عیب و فساد. || عار و ننگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَضْاءة شود.
-
وصمة
لغتنامه دهخدا
وصمة. [ وَ م َ ] (ع اِ) یکی وصم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). عیب . (اقرب الموارد). ننگ و عار و عیب . (ناظم الاطباء). رجوع به وصم و وصمت شود. || سوگند و یمین در معصیت . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سستی در بدن . (از اقرب الموارد).
-
قضاءة
لغتنامه دهخدا
قضاءة. [ ق َ ءَ ] (ع اِ) عیب و فساد و تباهی . || عار و ننگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: فی حسبه قضاءة. (منتهی الارب ) : تعیرنی سلمی و لیس بقضاءة؟ (از اقرب الموارد).رجوع به قُضْاءة شود.