کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عیار گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عیار گرفتن
لغتنامه دهخدا
عیار گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دینار و درهم را یک یک وزن کردن . مقدار باردینار را پیدا کردن . (از یادداشت مرحوم دهخدا). عیار کردن . تعییر کردن . واکندن . واکن کردن : پدید شد ز فلک مهر چون سبیکه ٔ زرکه هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت . مسعودسعد....
-
واژههای مشابه
-
کامل عیار
لغتنامه دهخدا
کامل عیار. [ م ِ ع ِ ] (ص مرکب ) زر ده دهی . (فرهنگ نظام ).- نقره ٔ کامل عیار ؛ نقره ٔ خالص . مؤلف تذکرةالملوک آرد: نقره ٔ کامل عیار آن است که از سطح قرص نقره بعد از برآمدن از کوره ٔ قال شاخچه ها به شکل حباب سر میزند، و به همین جهت نقره ٔ خالص را شا...
-
هم عیار
لغتنامه دهخدا
هم عیار. [ هََ عیا / ع َ ] (ص مرکب ) هم وزن . (آنندراج ) (از فرهنگ اسکندرنامه ). || هم ارزش : هر آن جو که با زر بود هم عیاربه نرخ زر آرندش اندر شمار.نظامی .
-
تمام عیار
لغتنامه دهخدا
تمام عیار. [ ت َ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) کامل عیار و خالص . (غیاث اللغات ). سره . زر تمام عیار. زر خالص . زر دهدهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بی غش و پاک : دنیا بعرض فقره بده وقت من یزیدکان گوهر تمام عیار ارزد این بها.خاقانی .نقد مغشوش در جنب طلای ...
-
راست عیار
لغتنامه دهخدا
راست عیار. [ ع َ ] (ص مرکب ) تمام عیار. درست . مقابل شکسته . کامل عیار؛ یعنی پولی که عیار آن راست و درست باشد. (ناظم الاطباء). || مجازاً، بی غش . صحیح . درست : گربود پاسخ تو راست عیارراست گردد مرا چو قد تو کار.نظامی .
-
صافی عیار
لغتنامه دهخدا
صافی عیار. (ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد.مسعودسعد.
-
صاحب عیار
لغتنامه دهخدا
صاحب عیار. [ ح ِ ] (اِخ ) محمدبن علی ، ملقب به قوام الدین (خواجه ...). در دستورالوزراء آمده است که چون پادشاه جهان مطاع شاه شجاع رایت سلطنت و اقتدار برافراشت زمام امور ملک و مال رادر قبضه ٔ اقتدار خواجه قوام الدین نهاد و به اندک زمانی خدمت خواجه در و...
-
صاحب عیار
لغتنامه دهخدا
صاحب عیار. [ ح ِ ] (ص مرکب ، اِمرکب ) آنکه صحت عیار مسکوکات دولتی را نگاه دارد.
-
شبگون عیار
لغتنامه دهخدا
شبگون عیار. [ ش َ ن ِ عَی یا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
ناتمام عیار
لغتنامه دهخدا
ناتمام عیار. [ ت َ ] (ص مرکب ) صفت زر و سیم مغشوش و ناسره . که عیارش تمام نیست : به سوق صیرفیان در حکیم را آن به که بر محک نزند سیم ناتمام عیار.سعدی .
-
نسیم عیار
لغتنامه دهخدا
نسیم عیار. [ ن َ م ِ ع َی ْ یا ] (اِخ ) (مهتر...) نام عیاری معروف در قصه های عامیانه . از قهرمانان کتاب اسکندرنامه است که کارهای اعجاب انگیز میکرده .- امثال : دزدی که نسیم را بدزدد دزد است در کعبه گلیم را بدزدد دزد است .؟
-
خوش عیار
لغتنامه دهخدا
خوش عیار. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) آنچه عیار خوب دارد. || کنایه از خوش ذات و خوش جنس .
-
کامل عیار کردن
لغتنامه دهخدا
کامل عیار کردن .[ م ِ ع ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خالص گردانیدن . مجازاً، تهذیب کردن . زدودن غل و غش . کامل ساختن : ترا در بوته ٔ گل بهر آن دادند این مهلت که سیم ناقص خود را کنی کامل عیار اینجا.صائب .