کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کلاچ
لغتنامه دهخدا
کلاچ . [ ک َ ] (اِ) عقعق . عکة. (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاچه و کلاغچه شود.
-
غشینک
لغتنامه دهخدا
غشینک . [ ؟ ن َ ] (اِ) به لهجه ٔ طبری : کشکرک (به معنی کشک و عکه که پرنده ٔ سیاهی است ).
-
اعبلین
لغتنامه دهخدا
اعبلین . [ ] (اِخ ) نام دیهی از دهات عکه . (از سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 9).
-
کلاژ
لغتنامه دهخدا
کلاژ. [ ک َ ] (اِ) اسم فارسی عقعق است . (فهرست مخزن الادویه ). پرنده ای است سیاه و سفید از جنس کلاغ که آنر عکه و کلاغ پیسه گویند و به عربی عقعق خوانند. (از برهان ). کلاژه . کلاغ پیسه و عکه ٔ دو رنگ ابلق . (آنندراج ). عکه و کلاغچه . (ناظم الاطباء). کل...
-
کلاژاره
لغتنامه دهخدا
کلاژاره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) کلاغ پیسه عکه . (برهان ) (آنندراج ). عکه و کلاغچه . (ناظم الاطباء). اسم فارسی عقعق است . (فهرست مخزن الادویه ). کلاژه . قلازار. قلاژار. (حاشیه برهان چ معین ). شاید مخفف کلاغ و زاره باشد. و رجوع به زاره شود. (یادداشت به ...
-
عکاک
لغتنامه دهخدا
عکاک . [ ع ِ ] (ع اِ) تیزی و سختی گرما بی وزش باد. || ج ِ عَکیک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عکیک شود. || ج ِ عکک .(منتهی الارب ). رجوع به عکک شود. || ج ِ عُکّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عکة شود.
-
عکعک
لغتنامه دهخدا
عکعک . [ ع َ ع َ ] (اِ) به معنی عکه باشد و آن پرنده ای است مشهور و او سفید و سیاه و درازدم باشد و به عربی عقعق گویند و بعضی گویند عقعق معرب عکعک است . (برهان قاطع). و رجوع به عقعق شود.
-
عکک
لغتنامه دهخدا
عکک . [ ع َ ک َ ] (اِ) به معنی عکعک است که عکه باشد؛ و آن پرنده ای است سیاه و سفید ازجنس کلاغ . (برهان قاطع). رجوع به عکعک و عقعق شود.
-
زاغی
لغتنامه دهخدا
زاغی . (اِ) زاغچه . کلاچه . کلاژه . کلاغ پیسه . قالنچه . عکه . عقعق . غُلبه . || (ص نسبی ) آنکه چشم کبود دارد. || آنچه برنگ کبود است .
-
شمشیردنبه
لغتنامه دهخدا
شمشیردنبه . [ ش ِ / ش َ دُم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) عکه . عقعق . کلاژه . زاغچه . زاغی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
ابویزید
لغتنامه دهخدا
ابویزید. [ اَ بو ی َ ] (ع اِ مرکب ) عقعق . (المرصع). عکه . کلاژه . غلبه . کندش . شمشیردنبه . (نطنزی ). زاغچه . کلاژاره .
-
کشکو
لغتنامه دهخدا
کشکو. [ ک َ ک َ ] (اِ) کشکاب است که آش جو باشد. || نام مرغی است سیاه و سفید که عکه خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کشکرک . کشکر. و محتمل است که کشکو دگرگون شده ٔ کشکر باشد؟
-
کراکا
لغتنامه دهخدا
کراکا. [ ک َ ] (اِ) بمعنی کراک است که بعضی عکه و بعضی صعوه و بلدرچین گویند و اصح آن است که پرنده ای باشد دم دراز که پیوسته در کنار آب نشیند و دم جنباند. (برهان ). کراک . کراس . (ناظم الاطباء). رجوع به کراک شود.
-
عکا
لغتنامه دهخدا
عکا. [ ع َک ْ کا ] (اِخ ) شهری است به غربی فلسطین و ساحل شرقی بحرالروم . یونانیان آن را «پتولمایس » می نامیدند. شرحبیل آن را فتح کرد و معاویه آن را ترمیم نمود. 17000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عکة شود.
-
عکی
لغتنامه دهخدا
عکی . [ ع َک ْ کی ] (ص نسبی ) منسوب به عک بن عدنان ، برادر معدبن عدنان . و نیز منسوب به عکا و یا عکة که شهری است در شام . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).