کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عکنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عکنه
لغتنامه دهخدا
عکنه . [ ع َ ن َ ] (اِ) لغتی است که آن را در اندلس سورنجان و در عراق لعبت بربری خوانند. (برهان ) (آنندراج ). سورنجان . (الفاظ الادویة). لعبه ٔ بربریة و آن سورنجان است . (از اختیارات بدیعی ). لعبت بربریة، سورنجان ، و قسمی از آن سورنجان دقیق است و آن س...
-
واژههای مشابه
-
عکنة
لغتنامه دهخدا
عکنة. [ ع ُ ن َ ] (ع اِ) نورد شکم از فربهی . (منتهی الارب ). آنچه از شکم بواسطه ٔ فربهی ، خم شود و چین خورد. (از اقرب الموارد). ج ، عُکَن و أعکان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
آکنه
لغتنامه دهخدا
آکنه . [ ک َن َ / ن ِ ] (اِ) آنچه از پشم و پنبه و لاس و پر و جز آن میان ابره و آستر قبا و لحاف و نهالین و مانند آن آکنند. حَشو. چغبت . چغبوت . آکین . آگین : شدزمستان و ز جودت بنه ای میخواهم ابره و آستر و آکنه ای میخواهم .سوزنی .
-
اکنه
لغتنامه دهخدا
اکنه . [ اَ ک ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) همان آگنه ٔ ممدوداست . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به آگنه و آکنه شود.
-
جستوجو در متن
-
عکن
لغتنامه دهخدا
عکن . [ ع ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ عُکنة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عکنة شود.
-
اعکان
لغتنامه دهخدا
اعکان . [ اَ ] (ع اِ)ج ِ عُکنَة، بمعنی نورد شکم از فربهی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند: ج ِ عُکنَه ، بمعنی ورزیدگی و ستبری شکم از چاقی باشد. (از اقرب الموارد). ج ِ عُکنَه ، نورد شکم که از غایت فربهی باشد. (از آنندراج ).
-
کنهدر
لغتنامه دهخدا
کنهدر. [ ک َ ن َدَ ] (ع اِ) آنچه بر آن خشت خام و انگور و جز آن بار کرده از جایی برند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آلتی که بدان شیر و انگور و امثال آنها را حمل کنند و به عکنة معروف است . (از اقرب الموارد).
-
عکناء
لغتنامه دهخدا
عکناء. [ ع َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ سطبر سرپستان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جاریة عکناء؛ دختر که شکمش نورد و شکن دار باشد. (منتهی الارب ). جاریه ٔ «عکن »دار. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکنة شود.
-
لعبت بربری
لغتنامه دهخدا
لعبت بربری . [ ل ُ ب َ ت ِ ب َ ب َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) نام دوایی است که آن را به زبان اندلس سورنجان و به لغت مصر عکنه خوانند و آن را لعبت بربریه هم میگویند. (از برهان ). مستعجله است . (فهرست مخزن الادویه ). چیزی است همچون سورنجان از نواحی افریقی...
-
لعبت بربریه
لغتنامه دهخدا
لعبت بربریه . [ ل ُ ب َ ت ِ ب َ ب َ ری ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سورنجان . عکنة. و قسمی از آن سورنجان دقیق است و آن سم قاتل است . به صورت سورنجان ماند و سورنجان نیست چه در برگ و گل و ساق هیچ شباهتی میان آن دو نیست . صاحب اختیارات بدیعی گوید...
-
نورد
لغتنامه دهخدا
نورد. [ ن َ وَ ] (ص ) درخورنده . (لغت فرس اسدی ص 86) (اوبهی ). درخور. پسندیده . (صحاح الفرس ص 84) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ). لایق . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). پسندکرده شده . (برهان قاطع). مناسب . (انجمن آرا) (آنندراج ). زیبا. (فر...
-
شکن
لغتنامه دهخدا
شکن . [ ش ِ ک َ ] (اِ) چین و شکنج و تا. (از ناظم الاطباء). به معنی چین و شکنج هم هست ، همچو: شکن زلف ،شکن اندام و شکن جامه ؛ یعنی چین زلف و چین اندام و جامه . (برهان ). چین که بر روی و جامه افتد. (انجمن آرا). چین را گویند مانند شکن زلف و شکن جامه . (...