کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عکب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عکب
لغتنامه دهخدا
عکب . [ ع َ ] (ع اِ) گرد. (منتهی الارب ). غبار. (اقرب الموارد). || سخت رفتن . (منتهی الارب ). شدت و سختی در شر و بدی . (از اقرب الموارد). شدت و سختی در شر و بدی ، و در برخی نسخ به جای شر «سیر» ضبط شده است که غلط می نماید. (از تاج العروس ). || (ص ) چس...
-
عکب
لغتنامه دهخدا
عکب . [ ع َ ] (ع مص ) سطبرشدن لب و استخوان زنخ . || نزدیک شدن انگشتان پای . (از اقرب الموارد). و رجوع به عَکَب شود.
-
عکب
لغتنامه دهخدا
عکب . [ ع َ ک َ ] (ع اِمص ) سطبری لب و زنخ . || سطبری دندان . || یکدیگر نزدیک و چسبیده بودن انگشتهای پای . (منتهی الارب ). و رجوع به عَکب در معنی مصدری شود.
-
عکب
لغتنامه دهخدا
عکب . [ ع َ ک َ ] (ع مص ) بسیار شدن دود. (از منتهی الارب ). دود کردن آتش . (از اقرب الموارد).
-
عکب
لغتنامه دهخدا
عکب . [ ع ِ ک َب ب ] (اِخ ) ابن اسدبن حارث بن عتیک . جدی است جاهلی . و عمروبن اشرف بن مجتری عکبی از نسل اوست .(از الاعلام زرکلی به نقل از اللباب و تاج العروس ).
-
عکب
لغتنامه دهخدا
عکب . [ ع ِ ک َب ب ] (ع ص ) کوتاه بالای سطبر و فربه . (منتهی الارب ). قصیر ضخم . (اقرب الموارد). || سرکش از مردم و جن . || آنکه مادرش شوی کرده باشد. || اِخ ) نام زندان بان نعمان بن منذر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
عکب
لغتنامه دهخدا
عکب . [ ع ُ ک ُ ] (ع اِ) اسم جمع است مر عنکبوت را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به عنکبوت شود.
-
واژههای همآوا
-
آکب
لغتنامه دهخدا
آکب . [ ک ُ ] (اِ) آکُپ .
-
جستوجو در متن
-
عکبی
لغتنامه دهخدا
عکبی . [ ع ِ ک َب ْ بی ] (ص نسبی ) منسوب به عکب بن اسدبن حارث بن عتیک . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
اعکب
لغتنامه دهخدا
اعکب . [ اَ ک َ ] (ع ص ) مرد سطبر لب و دندان . ج ، عُکب . (ناظم الاطباء). || مردی که بعض انگشتان پای او بر بعضی دیگر سوار باشد. (از اقرب الموارد). || (اِ) اسم جمع است مر عنکبوت را. (منتهی الارب ). اسم جمع است برای عنکبوت . (از اقرب الموارد).
-
چست
لغتنامه دهخدا
چست . [ چ ُ ] (ص ) چابک باشد. (فرهنگ اسدی ). جلد و چالاک و چابک باشد. (برهان ) (انجمن آرا). جلد و چابک . (جهانگیری ). جلد و چالاک . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). جلد و چالاک و چابک و سریع و زود و تیز و زیرک . (ناظم الاطباء). تند و فرز. قبراق . چابوک . قپ...
-
عنکبوت
لغتنامه دهخدا
عنکبوت . [ ع َ ک َ ] (ع اِ) تننده . (منتهی الارب ). کرتینه . (ناظم الاطباء). کرم معروف که بفارسی آن را تننده گویند. (آنندراج ). جانوری است کوچک ، که از لعاب خود نخهایی در هوا و بر سر چاهها می تند و بوسیله ٔ آن طعام خود را شکار میکند، و برای خود خانه ...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...