کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عِشَارُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
باربان
لغتنامه دهخدا
باربان . (اِ مرکب ) عشار. مکاس . (زمخشری ). راه دار. گمرکچی .
-
خراج گیر
لغتنامه دهخدا
خراج گیر. [ خ َ ] (نف مرکب ) عَشّار. باژبان . (یادداشت بخط مؤلف ). آنکه خراج گیرد. آنکه اخذ خراج کند.
-
گمرکچی
لغتنامه دهخدا
گمرکچی . [ گ ُ رُ ] (اِ مرکب ) بازگیر. باج گیر. باربان . راه دار. مکاس . عشار. کسی که در گمرک کار میکند.کسی که متصدی امور گمرک است . و رجوع به گمرک شود.
-
معشر
لغتنامه دهخدا
معشر. [ م ُ ع َش ْ ش ِ ] (ع ص )آنکه شترانش بچه آورده باشند. || صاحب شتران عشار شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
باجگیر
لغتنامه دهخدا
باجگیر. (نف مرکب ) گیرنده ٔ باج و خراج . باژبان . عشار. زباب . مکّاس . گمرکچی . ساعی . باجدار. (آنندراج ). رجوع به قاموس کتاب مقدس ذیل باجگیر شود.
-
قاچاق کردن
لغتنامه دهخدا
قاچاق کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از قاچاق ترکی + کردن فارسی . گریزاندن از گمرک . ادا نکردن باج . مال التجاره را به نهانی از عشار یا از راهی غیرمسلوک بردن تا ادای باج و گمرک آن نکنند. بهرجه .
-
ملابی
لغتنامه دهخدا
ملابی ٔ. [ م َ ب ِءْ ] (ع ص ) عشار ملابی ٔ؛ شتر ماده ٔ باردار که هنگام زادن آن نزدیک باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). ماده شترانی که هنگام زادن آنها نزدیک باشد. ج ِ مُلبی ٔ. (ناظم الاطباء).
-
باج ستان
لغتنامه دهخدا
باج ستان . [ س ِ ] (نف مرکب ) باج گیرنده . عشار. ساعی . (دستوراللغه ) : باج ستان ملوک تاج ده انبیاکز در او یافت عقل خط امان از عقاب . خاقانی .واو بخوبی ز روم باج ستان بنکوئی ز چین خراج ستان .نظامی .
-
عشراء
لغتنامه دهخدا
عشراء. [ ع ُ ش َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ باردار که ده یا هشت ماه بر حمل آن گذشته باشد و نام «مخاض » از او زایل شده . یا ناقه ای که مانند زنان نفساء باشد بعدِ بچه آوردن . ج ، عُشَراوات ، عِشار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و تثنیه ٔ آن عُشَراو...
-
دهگان
لغتنامه دهخدا
دهگان . [ دَ] (ص نسبی ) منسوب به ده (مرکب از ده عددی و گان پسوند نسبت ). اعشار؛ (یادداشت مؤلف ). معشر. عشار. (منتهی الارب ). || ده تا ده تا. ده نفر ده نفر. ده فرد با هم : لشکر از جهت خان و مال دهگان و بیستگان در گریختن آمدند. (راحةالصدور راوندی ). و...
-
استبرق
لغتنامه دهخدا
استبرق . [ اِ ت َ رَ ] (اِ) استبرک . از درختان کائوچوئی ایران است ودر نقاط گرمسیر و سواحل جنوبی و از خوزستان تا مکران و بلوچستان همه جا از ارتفاع 950 (در منصورآباد لار) تا 1100 (در اطراف بم ) دیده شده است . (گااوبا). درختچه یا بوته ایست که به ارتفاع ...
-
بهرجة
لغتنامه دهخدا
بهرجة. [ ب َ رَ ج َ ] (ع مص ) باطل و هدر کردن خون کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه قول ابی محجن لابن ابی وقاص اما اذا بهرجتنی فلااشربها ابداً؛ یعنی الخمر؛ ای هدرتنی باسقاط الحد عنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چیزی را از خوف عشار و جز ...
-
ده یک
لغتنامه دهخدا
ده یک . [ دَه ْ ی ِ ] (اِ مرکب ) عشاره . عشر. معاشر. (منتهی الارب ). عشیر. یک قسمت از ده قسمت . عشریه . یک دهم . یک از ده . از ده یکی . یک بخش از ده بخش چیزی . (یادداشت مؤلف ). یک حصه از ده حصه . (ناظم الاطباء)(از آنندراج ). معشار. (ترجمان القرآن ) ...
-
مکاس
لغتنامه دهخدا
مکاس . [ م َک ْ کا ] (ع ص ) باژستان . (مهذب الاسماء). آنکه مالی به عنوان باج ستاند. ماکس . (از اقرب الموارد). باژبان . (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). باج گیر. خراج گیر. باج دار. گمرکچی . عشار. راهدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مُک...
-
مکس
لغتنامه دهخدا
مکس . [ م َ ](ع اِ) باج و عشر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). باج و خراجی که راه داران می گیرند. ج ، مکوس . (ناظم الاطباء). باج . (از اقرب الموارد). مالی که از تجار در مراصد گیرند. گمرک . عوارض . باج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این خطاب با اصحاب مکس ...