کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عِجْلَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عجل
لغتنامه دهخدا
عجل . [ ع َ ج َ ] (ع مص ) شتافتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ) : حکمت حق مانع آید زین عجل جمعشان دارد به صحبت تا اجل . مولوی (مثنوی ).|| بطی ٔ شمردن امری را. (از اقرب الموارد). || (اِ) گل و لای . (آنندراج ) (منتهی الارب ). قال اﷲ : ...
-
عجل
لغتنامه دهخدا
عجل . [ ع َ ج ِ / ج ُ ] (ع ص ) شتاب کننده . (اقرب الموارد). سریع. (منتهی الارب ). || آنکه بدین جهان خرسند باشد. (اقرب الموارد).
-
عجل
لغتنامه دهخدا
عجل . [ ع ِ ] (ع اِ) گوساله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). گوساله ٔ اول سال . (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). ج ، عُجول : آل موسی کو دریغا تا کنون عابدان عجل را ریزند خون . مولوی (مثنوی ).قد شابَه َ بالوَری ̍ حِمارٌعِجْلاً جسداً له خُوارٌ...
-
عجل
لغتنامه دهخدا
عجل . [ ع ِ ج َ ] (ع اِ) ج ِ عِجلة. (منتهی الارب ). رجوع به عِجله شود.
-
عجل
لغتنامه دهخدا
عجل . [ ع ُ ج ُ ] (ع ص ) ج ِ عجول . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
بازار عجل
لغتنامه دهخدا
بازار عجل . [ ] (اِ) روز جنگ و پیکار. (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
عجل
لغتنامه دهخدا
عجل . [ ع َ ج َ ] (ع مص ) شتافتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ) : حکمت حق مانع آید زین عجل جمعشان دارد به صحبت تا اجل . مولوی (مثنوی ).|| بطی ٔ شمردن امری را. (از اقرب الموارد). || (اِ) گل و لای . (آنندراج ) (منتهی الارب ). قال اﷲ : ...
-
عجل
لغتنامه دهخدا
عجل . [ ع َ ج ِ / ج ُ ] (ع ص ) شتاب کننده . (اقرب الموارد). سریع. (منتهی الارب ). || آنکه بدین جهان خرسند باشد. (اقرب الموارد).
-
عجل
لغتنامه دهخدا
عجل . [ ع ِ ] (ع اِ) گوساله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). گوساله ٔ اول سال . (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). ج ، عُجول : آل موسی کو دریغا تا کنون عابدان عجل را ریزند خون . مولوی (مثنوی ).قد شابَه َ بالوَری ̍ حِمارٌعِجْلاً جسداً له خُوارٌ...
-
عجل
لغتنامه دهخدا
عجل . [ ع ِ ج َ ] (ع اِ) ج ِ عِجلة. (منتهی الارب ). رجوع به عِجله شود.
-
عجل
لغتنامه دهخدا
عجل . [ ع ُ ج ُ ] (ع ص ) ج ِ عجول . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
آجل
لغتنامه دهخدا
آجل . [ ج َ / ج ُ ] (اِ) بادی که با آواز از گلو برآید. آروغ . فوز. باد گلو. رجک . جشا. رغ : ناخوشی های دهر را بالکل بایدت خورد و نازدن آجل . روزبهان .بسته دایم دهان خویش از بخل کز گلو برنیایدت آجل .؟
-
آجل
لغتنامه دهخدا
آجل . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ)بامهلت . دیرنده . تأخیرکننده . ضد عاجل : عاجل نبود مگر شتابنده هرگز نرود ز جای خویش آجل . ناصرخسرو. || دیر، مقابل زود : بدین زودی ندانستم که ما راسفر باشد بعاجل یا به آجل . منوچهری . || آخرت . مقابل عاجل به معنی دنیا : باری ع...
-
اجل
لغتنامه دهخدا
اجل . [ اَج َل ل ] (ع ن تف ) اعظم . جلیل تر. عظیم القدرتر. بزرگوارتر : زندگانی خان اجل دراز باد. (تاریخ بیهقی ). و اجل در شعر فارسی به تخفیف آید : ای میر اجل چون اجل آیدت بمیری هرچند که با عز و جمالی و جلالی . ناصرخسرو.شاه اجل خسرو گردون سریرسیف دول ...