کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عَنکَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عنک
لغتنامه دهخدا
عنک . [ ع َ ] (اِ) خری که پیشاپیش گله رود. (ناظم الاطباء).
-
عنک
لغتنامه دهخدا
عنک . [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است در شعر عمروبن اهتم . (از معجم البلدان ).
-
عنک
لغتنامه دهخدا
عنک . [ ع َ ] (ع مص ) بسته گردیدن و بلند شدن ریگ ، چندان که راه بر وی نماند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گرد آمدن و مرتفع گشتن ریگ ، بطوری که راهی در آن نماند. (از اقرب الموارد). || ناسازواری نمودن و نافرمانی کردن زن با شوی . (...
-
عنک
لغتنامه دهخدا
عنک . [ ع َ ] (ع حرف جر + ضمیر) (از: عن ، حرف جر + ک ، ضمیر متصل برای مفرد مخاطب ) از تو. درباره ٔ تو.
-
عنک
لغتنامه دهخدا
عنک . [ ع َ ن َ ] (اِ) زردآلوی خرد با هسته ٔ تلخ . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
عنک
لغتنامه دهخدا
عنک . [ ع ِ ] (اِ) آسیای عصاری . || ستون خانه . || ستون آسیای عصاری . (ناظم الاطباء).
-
عنک
لغتنامه دهخدا
عنک . [ ع ِ / ع َ / ع ُ ] (ع اِ) اصل و بن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || از اول تا ثلث از شب ، یا پاره ای از شب که سخت تاریک باشد، یا ثلث آخر شب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ...
-
عنک
لغتنامه دهخدا
عنک . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَنیک . رجوع به عنیک شود.
-
عنک
لغتنامه دهخدا
عنک . [ ع ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است به بحرین . و آن علم مرتجل است . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
-
عنک
لغتنامه دهخدا
عنک . [ع َ ن َ ] (ع اِ) اصل و بن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): عنک ٌ قوی ؛ اصل و بنی قوی . (از اقرب الموارد). عِنک . رجوع به عنک شود.
-
واژههای همآوا
-
آنک
لغتنامه دهخدا
آنک . (ضمیر + حرف ربط) مخفف آنکه : یک قحف خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد هم گونه ٔ عقیق . عماره .با او بمراد دل زی ای دل از آنک ار دانی خواست کام ، در کام رسی . (از قابوسنامه ).دشنام دهی بازدهندت ز پی آنک دشنام مَثَل چون درم دیرمدار است ....
-
آنک
لغتنامه دهخدا
آنک . [ ن َ ] (اِ) آبله که بر اندام برآید.
-
آنک
لغتنامه دهخدا
آنک . [ ن َ ] (صوت ، ق ) کلمه ای است برای اشاره ٔ به دور، اعم از مکان یا زمان . مقابل اینک که برای اشاره ٔ نزدیک است : آنک بنگر ز روی او یکسرکآرام نماندش گه زادن . مسعودسعد.گر دند خواهی اینک ، ور تو ملک خوهی آنک علأدین ملک عنبرین کمند. سوزنی .چو هر ...
-
آنک
لغتنامه دهخدا
آنک . [ ن ُ ] (ع اِ) سُرُب . سُرْب . اُسرُب . اُسرُف . رصاص یا رصاص اسود. || قلعی یا رصاص ابیض .