کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عَبْدِهِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عبدة
لغتنامه دهخدا
عبدة. [ ع َ دَ ] (اِخ ) ابن یزید (الطبیب )بن عمروبن علی ، از تمیم . شاعری بزرگ است که عهد جاهلیت و اسلام را دریافت . وی مردی شجاع بودو با مثنی بن حارثه و نعمان و جز آن در مدائن و غیره در جنگ با ایرانیان شرکت کرد. وی صاحب مرثیه ای است که از جمله ٔ آن ...
-
عبدة
لغتنامه دهخدا
عبدة. [ ع َب َ دَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عابد. || (اِمص ) توانایی . (منتهی الارب ). قوت . (اقرب الموارد). ناقة ذات عبدة؛ أی قوی شدیدة. (اقرب الموارد). || فربهی . (منتهی الارب ). || بقاء. زندگانی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) سنگ خوش بوی . (منته...
-
محمد عبده
لغتنامه دهخدا
محمد عبده . [ م ُ ح َم ْ م َ دِ ع َ دُه ْ ] (اِخ ) (شیخ ...) از علمای مصر است و تحصیلات خود را در الازهر به پایان رسانیده است . (ولادت درقاهره 1849م . فوت 1905م .). در سال 1870 م . که سید جمال الدین اسدآبادی به مصر رفت محمد عبده بدو پیوست واز مریدان ...
-
محمد عبده
لغتنامه دهخدا
محمد عبده . [ م ُ ح َم ْ م َ دِ ع َ دُه ْ ] (اِخ )دبیر بغراخان از ملوک ترک ماوراءالنهر، معروف به خانیه بوده و در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم می زیسته است . در چهارمقاله ٔ نظامی عروضی سمرقندی در دو موضع نام او آمده است . و رجوع به محمدبن عبده شود...
-
واژههای همآوا
-
آبده
لغتنامه دهخدا
آبده . [ ب ِ دَ ] (ع ص ، اِ) چیستان . چربک . سخن غریب . مثل . حکایت . بردک . || آن داهیه که بماند یاد کردن آن همیشه . (ربنجنی ). || جانور وحشی . || مرغ که بر جای ماند و بسردسیر و گرمسیر نشود. || سختی . (ربنجنی ). ج ، اوابد.
-
آبده
لغتنامه دهخدا
آبده . [ دِه ْ] (اِ مرکب ) چاه اصلی و نخستین یا مادرچاه کاریز.
-
ابدح
لغتنامه دهخدا
ابدح . [ اَ دَ ] (ع ص ، اِ) فضای فراخ . || مرد درازبالا. || ستور فراخ پهلو. || ابدح و دبیدح ؛ لاش ماش . حکی الاصمعی ان الحجاج قال لجبلة قل لفلان اکلت مال اﷲ بأبدح و دبیدح فقال له جبلة خواسته ٔ ایزد بخوردی بلاش ماش . (میدانی ).
-
ابده
لغتنامه دهخدا
ابده . [ اَ ب ِدْ دَ ] (ع اِ) ج ِ بدید و بداد.
-
ابده
لغتنامه دهخدا
ابده . [ اِ ب ِ دَ ] (ع ص ) ماده شتر بسیارزاینده .
-
ابده
لغتنامه دهخدا
ابده . [ اُب ْ ب َ دَ ] (اِخ ) شهری است در اندلس از ناحیه ٔ جیان و معروف است به ابدةالعرب .
-
جستوجو در متن
-
شأس
لغتنامه دهخدا
شأس . [ ش َءْس ْ ] (اِخ ) ابن عبدة بن ناسرةبن قیس .برادر علقمةبن عبدة و شاعر بود. (از تاج العروس ).
-
شیخ محمود
لغتنامه دهخدا
شیخ محمود. [ ش َ م َ ] (اِخ ) رجوع به محمد عبده شود.
-
لیث
لغتنامه دهخدا
لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن عبدة البصری . ابوالحارث . تابعی است .