کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عَاقِرٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عاقر
لغتنامه دهخدا
عاقر. [ ق ِ ] (اِخ ) ریگزاری است در منازل جریرالشاعر، و بعضی گویند عاقر ریگ های بزرگ را گویند. (معجم البلدان ).
-
عاقر
لغتنامه دهخدا
عاقر. [ ق ِ ] (ع ص ) نحرکننده ٔ شتر و کسی که دست و پای شتر با شمشیر زند. (ناظم الاطباء). || زن که آبستن نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). زن که نمیزاید : و کانت امرأتی عاقراً. (قرآن 5/19). ج ، عُقّر و عَواقر. || مرد که او را فرزند نشود...
-
واژههای همآوا
-
عاقر
لغتنامه دهخدا
عاقر. [ ق ِ ] (اِخ ) ریگزاری است در منازل جریرالشاعر، و بعضی گویند عاقر ریگ های بزرگ را گویند. (معجم البلدان ).
-
عاقر
لغتنامه دهخدا
عاقر. [ ق ِ ] (ع ص ) نحرکننده ٔ شتر و کسی که دست و پای شتر با شمشیر زند. (ناظم الاطباء). || زن که آبستن نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). زن که نمیزاید : و کانت امرأتی عاقراً. (قرآن 5/19). ج ، عُقّر و عَواقر. || مرد که او را فرزند نشود...
-
اعقر
لغتنامه دهخدا
اعقر. [ اَ ق َ ] (ع ن تف ) عاقرتر. عقیم تر.- امثال : اعقر من بغلة . (یادداشت بخط مؤلف ).|| (ص ) جمل اعقر؛ شتر دندان ریخته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتری که دندان آن ریخته باشد. مؤنث : عَقراء. ج ، عُقر. (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
عقر
لغتنامه دهخدا
عقر. [ ع ُ ق ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاقِر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاقر شود.
-
عواقر
لغتنامه دهخدا
عواقر. [ ع َ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاقِر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به عاقر شود. || (اِخ ) نام ستاره ای چند است و یکی از هفت گیسودار و یکی از صور 48گانه ٔ فلکی است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
وذماء
لغتنامه دهخدا
وذماء. [ وَ ] (ع ص ) زن نازاینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن نازا. (ناظم الاطباء). عاقر. (از اقرب الموارد).
-
قیدار
لغتنامه دهخدا
قیدار. [ ق َ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ). وی عاقر ناقه ٔ صالح بود. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
اجاق کور
لغتنامه دهخدا
اجاق کور. [ اُ ] (ص مرکب ) که فرزند ندارد. بلاعقب . بی خَلف . عقیم . توسعاً، عاقر.
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) ثمود. موسوم به قدار. وی عاقر ناقه ٔ صالح است . (الموشح ).
-
استاغ
لغتنامه دهخدا
استاغ . [ اِ ] (ص ) نازا. عقیم . عاقر. سترون .- استاغ شدن شتر و گوسفند ؛ عَیط. عِیاط. باردار نگردیدن آنها سالهایی . نازایندگی .
-
اریط
لغتنامه دهخدا
اریط. [ اَ ] (ع ص ) مردی که او را فرزند نشود. (منتهی الارب ). عاقِر. عقیم . آنکه فرزندش نباشد.