کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عوف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عوف
لغتنامه دهخدا
عوف . [ ع َ ] (اِخ ) ابن معاویةبن عقبة، از بنی حذیفةبن بدر، از فزارة. وی شاعر و از اشراف قوم خود در کوفه بشمار میرفت . در عهد بنی امیه در شام شهرت داشت ولید و سلیمان دو فرزند عبدالملک ، و عمربن عبدالعزیز را مدح گفته است . وی به عویف قوافی نیز شهرت دا...
-
عوف
لغتنامه دهخدا
عوف . [ ع َ ] (اِخ ) ابن سعدبن مالک بن ضبیعة، از بنی بکربن وائل ، ملقب به المرقش الاکبر. وی از شاعران جاهلی و از شجاعان بود. به دخترعم خود اسماء دل سپرده بود و اشعار بسیاری درباره ٔ او داشت . وی نویسنده ای توانا و شاعری نیکوپرداز بود ولی بسیاری از اش...
-
عوف
لغتنامه دهخدا
عوف . [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کوهی است در نجد که نام آن در شعر کثیر آمده است . (از معجم البلدان ).
-
عوف
لغتنامه دهخدا
عوف . [ ع َ ] (اِخ ) نام چند تن از اجداد جاهلی بود. رجوع به مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 5 صص 274 - 279، السبائک ، جمهرةالانساب ، نهایةالارب ، ابن خلدون .
-
عوف
لغتنامه دهخدا
عوف . [ ع َ ] (اِخ ) نام مردی است از قبیله ٔ ربیعة. (از انساب سمعانی ).- امثال : لا حُرَّ بوادی عوف ؛ یعنی نیست آزادی به وادی عوف . (ناظم الاطباء). مثل است در مورد شخص عزیز و نیرومندی که شخص خوار بوسیله ٔ او عزیز گردد و عزیز بوسیله ٔ او خوار شود. (...
-
عوف
لغتنامه دهخدا
عوف . [ ع َ ] (اِخ )ابن احوص بن جعفر عامری ، از بنی کلاب بن عامربن صعصعة، مکنی به ابویزید. از شعرای جاهلی بود و در ایام «حرب الفجار» میزیست و درباره ٔ این حرب شعری دارد. (از الاعلام زرکلی از المرزبانی ص 275 و سمطاللاَّلی ص 377).
-
عوف
لغتنامه دهخدا
عوف . [ ع َ ] (اِخ )ابن اسلم بن احجن بن کعب ، از ازد ثُمالة. پدر بطنی بود. رجوع به ثمالة و الاعلام زرکلی ج 5 و اللباب شود.
-
عوف
لغتنامه دهخدا
عوف . [ ع َ ] (اِخ )ابن حارث ازدی . از تابعیان بود. (از منتهی الارب ).
-
عوف
لغتنامه دهخدا
عوف . [ ع َ ] (اِخ )ابن عُذرةبن زیداللات ، از بنی کلب ، از قحطانیه . جدی جاهلی است ، و گویند در عداد اولین کسان بود که دعوت عمروبن لحی را برای عبادت اصنام پذیرفت ، و صنم «ود» را برگزید و با خود به دومةالجندل برد و یکی از فرزندان خود یعنی عامرالاجدار ...
-
عوف
لغتنامه دهخدا
عوف . [ ع َ ] (ع اِ) حال و شأن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). به مردی که همسر خود را بخانه می آورد گویند: نعم عوفک ؛ یعنی حال و شأن تو نیکو باشد. (از اقرب الموارد).و رجوع به منتهی الارب و آنندراج و ناظم الاطباء شود. |...
-
عوف
لغتنامه دهخدا
عوف . [ ع َ ] (ع مص ) گردیدن مرغ پیرامون چیزی ، یا گردیدن مرغ مترددانه به اراده ٔ فرودآمدن بر چیزی . (از منتهی الارب ). دور زدن و گردیدن پرنده بر چیزی یا بر آب یا بر مردارو جیفه ، و یا دور زدن وی بقصد فرودآمدن . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (ا...
-
واژههای مشابه
-
کلفةبن عوف
لغتنامه دهخدا
کلفةبن عوف . [ ک ُ ف َ ت ِ ن ِ ع َ ] (اِخ ) ابن عمر. از قبیله ٔ اوس و جد جاهلی است . احیحةبن الجلاح و حبیب بن عدی (اصحاب پیغمبر) از نسل او هستند. (از اعلام زرکلی ).
-
عوف اعرابی
لغتنامه دهخدا
عوف اعرابی . [ ع َ ف ِ اَ ] (اِخ ) (به صورت غیرمنسوب ) از محدثان بود. (از منتهی الارب ).
-
عوف قواس
لغتنامه دهخدا
عوف قواس . [ ع َ ف ِ ق َوْ وا ](اِخ ) تابعی بود. رجوع به ابومغیرة (عوف ...) شود.
-
حسین عوف
لغتنامه دهخدا
حسین عوف . [ ح ُ س َ ع َ ] (اِخ ) پزشک و معلم چشم پزشکی آموزشگاه پزشکی قاهره بود و در 1300 هَ . ق . 1883/م . درگذشت . (معجم المؤلفین از معجم الاطباء).