کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عوراء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عوراء
لغتنامه دهخدا
عوراء. [ ع َ ] (اِخ ) (دجلةالَ ...) دجله ٔ بصره راگویند. (از معجم البلدان ). شعبه ای از دجله که از مکان کنونی شهر بصره میگذرد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
عوراء
لغتنامه دهخدا
عوراء. [ ع َ ] (اِخ ) بنت حرب . از سرسخت ترین دشمنان پیامبر اسلام (ص ) بشمار میرفت . و او را در مورد نزول آیه ٔ «تبت یدا أبی لهب » (قرآن 1/111)داستانی است که در اعلام النساء مذکور است . رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 375 و الخصائص الکبرای سیوطی شود.
-
عوراء
لغتنامه دهخدا
عوراء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعور. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به أعور شود. ج ، عور (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، عوران ، عیران . (از اقرب الموارد). || زن دوبین و حولاء. (اقرب الموارد). زن یک چشم ، یا زن که یکی را دو بیند. (منتهی الارب ) (از آنند...
-
عوراء
لغتنامه دهخدا
عوراء. [ع َ ] (اِخ ) بنت سُبَیع. از زنان شاعر عرب بود. رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 375 و الحماسه ٔ ابوتمام شود.
-
واژههای مشابه
-
عوراء سلیطیة
لغتنامه دهخدا
عوراء سلیطیة. [ ع َ ءِ ؟ ] (اِخ ) از زنان شاعر عرب بود، و او را اشعاری است در جواب یزیدبن صعق ، بر مرثیه ای که بر بجیر سراییده است ، و داستان آن در العقد الفرید و اعلام النساء آمده است . رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 375 و العقد الفرید شود.
-
واژههای همآوا
-
اوراع
لغتنامه دهخدا
اوراع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَرَع . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورع شود.
-
جستوجو در متن
-
عور
لغتنامه دهخدا
عور. (ع ص ، اِ) ج ِ أعوَر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به اعور شود. || ج ِ عَوراء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عوراء شود.
-
بخقاء
لغتنامه دهخدا
بخقاء. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث ابخق . زن یک چشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عوراء. (از ذیل اقرب الموارد). ج ، بُخْق . (ناظم الاطباء). || عین بخقاء. چشم کور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چشم نابینا. (از اقرب الموارد).
-
عوران
لغتنامه دهخدا
عوران . (ع ص ، اِ) رکیة عوران ؛ چاه شکسته ٔ ریخته ، مذکر و مؤنث وواحد و جمع در آن یکسان است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ أعوَر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اعور شود.- عوران الکلام ؛ سخنانی که گ...
-
مسحاء
لغتنامه دهخدا
مسحاء. [ م َ ] (ع ص ) مؤنث أمسح . (از اقرب الموارد). رجوع به أمسح شود. || زمین هموار سنگریزه ناک که در آن گیاه نباشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، مِساح و مَساحی . (اقرب الموارد). || زمین سرخ . (از اقرب الموارد). || زن لاغر سرین خردپست...
-
بلایه
لغتنامه دهخدا
بلایه . [ ب َ ی َ / ی ِ ] (ص ) نابکار. (از برهان ) (از آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). نابکار دشنام ده . (صحاح الفرس ). تباهکار و ناکس و فرومایه و بداصل . (ناظم الاطباء). حُثالة. حَرض . حقیر. خابث . خَبیث .. رَذل . لاده . مَحروض . ناچیز. ناکس . هَذر. ه...
-
اعور
لغتنامه دهخدا
اعور. [ اَع ْ وَ] (ع ص ، اِ) شخص یک چشم . (غیاث اللغات ). مرد یک چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک چشم . (مصادر زوزنی ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). ج ، عور، عوران ، عیران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بینائی یک چشم از دست داده با...