کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عوذة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عوذة
لغتنامه دهخدا
عوذة. [ ذَ ] (ع اِ) افسون و تعویذ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).رقیه و تعویذی که انسان برای جلوگیری از ترس یا جنون یا نظر زدن ، مینویسد و بر خود می آویزد. (از اقرب الموارد). ج ، عُوَذ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
عوزة
لغتنامه دهخدا
عوزة. [ ع َ زَ ] (ع اِ) یکی عوز. یک حبه ٔ انگور. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عوز شود.
-
اوزة
لغتنامه دهخدا
اوزة. [ اِ وَزْ زَ ] (ع اِ) مؤنث اِوَزّ، مرد کوتاه ستبر و بط و غیره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به اوز شود.
-
جستوجو در متن
-
عوذ
لغتنامه دهخدا
عوذ. [ ع ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ عَوذة. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به عوذة شود.
-
حدا
لغتنامه دهخدا
حدا. [ ح ُ ] (ع اِ) غناء. آواز. نخستین بار برای آوازی که شتر را بدان رانند بکار رفته چنانکه «عوذة» برای آوازهای سحری و هر دو از یک ریشه است . زیرا که حاء به عین و دال به ذال بدل شود. (نشوء اللغة العربیة صص 160-161) .
-
تعویذ
لغتنامه دهخدا
تعویذ. [ ت َع ْ ] (ع مص ) بازداشت خواستن کسی را. (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اعاذه : اعاذةً و اعواذا؛ دعا کرد وی را به محافظت و قال له ُ اعیذک باﷲ و رقاه . یُقال : تعوذ باﷲ و استعاذ فاعاذه ُ و عوّذه ُ. (از اقرب الموارد). || ملتجی گردانیدن ....
-
تنجیس
لغتنامه دهخدا
تنجیس . [ ت َ ] (ع مص ) پلید کردن . (زوزنی ) (دهار). ناپاک و پلیدکردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد): فلان نجسته الذنوب . || تعویذ و عوذه آویختن به کودک . (از اقرب الموارد). || (اِ) آنچه به جهت دفع چشم زخم کنند از مهر...
-
عوذ
لغتنامه دهخدا
عوذ. [ ع ُوْ وَ ] (ع اِ) گیاه در بن خار رسته ، یا در زمین درشت و دشوار که شتر بدان نرسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نبات و گیاه که در ریشه ٔ خار باشد و یادر پایه و ریشه ٔ تپه و درخت و یا سنگ باشد که آن رابپوشاند، و یا در مکانی سخت و درشت باشد که مال ...
-
رقیة
لغتنامه دهخدا
رقیة. [ رُق ْ ی َ ] (ع اِ) افسون . (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج ). سحر و افسون . (غیاث اللغات ): نشرة؛ افسون که بردیوانه و مریض دمند. (منتهی الارب ).افسون و تعویذ ج ، رُقی ̍ و آن مباح است اگر بزبان عربی و به اسمای الهی و صفات وارده ٔ خدای تعالی باش...
-
اطیب
لغتنامه دهخدا
اطیب . [ اَطْ ی َ ] (ع ن تف ) اسم تفضیل از طاب و مؤنث آن طوبی است . (از متن اللغة). ج ، اَطایِب . (اقرب الموارد). رجوع به اطایب شود. خوشبوتر. (آنندراج ) (غیاث ). خوشبوی تر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ): و اذا عتق السوس ... تسوس و تثقب غیر انه یکون ح...
-
تعویذ
لغتنامه دهخدا
تعویذ. [ ت َع ْ ] (ع اِ) آنچه از عزائم و آیات قرآنی و جز آن نوشته جهت حصول مقصد و دفع بلاها با خود دارند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مجازاً بمعنی آنچه از ادعیه یا اعداد اسمای الهی نوشته در گلو و بازو بندند بجهت پناه دادن از بلیات .(غیاث اللغات ) ...
-
حرز
لغتنامه دهخدا
حرز. [ ح ِ ] (ع اِ) تعویذ. (محمودبن عمر ربنجنی ). پنام . چشم پنام . طلسم . عوذة. دعائی مأثور اعم از خواندنی و آویختنی . ج ، احراز : حرز است مگر نامش کز داشتن اوآزاد شود بنده و به گردد بیمار. فرخی .منصور که حرز مدح او دائم بر گردن عقل و طبع و جان بند...
-
نشر
لغتنامه دهخدا
نشر. [ ن َ ] (ع اِ) پراکندگی . گستردگی . انتشار. (ناظم الاطباء) || مجازاً، زندگی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). || بوی خوش . (غیاث اللغات ). (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ریح طیبةیا هر بوئی . (از اقرب الموارد) (المنجد). هر بوئی ، یا بوی...